((و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم و أغرقنا ءال فرعون و أنتم تنظرون*بقره 50))
سخن از نعمت های بی پایان إلهی نسبت به بنی إسراءیل بود و در آیه ی 50 از سوره ی مبارکه ی بقره به تفصیل دیگری؛ یا گزارش دیگری از نعمت هایی که به بنی إسراءیل أرزانی داشته شد خدای بزرگ می پردازد که این تفصیل ماجرا و شرح نعمت هایی که به آنها إرزانی داشت می باشد ؛هدف از ذکر این نعمت ها یادآوری خاطرات گذشته یا بیان خاطرات إفتخار آمیز یا تحقیر ملت های دیگر نیست ؛و أساسا قرآن کریم کتاب قصه و داستان و کتاب رمّان و یاحتی کتاب تاریخ نیست که بگوییم به تمام زوایای تاریخی ماجرا بپردازد ؛ که مثلا این ماجرا در چه سالی و در چه ماهی و در چه روزی از روزهای هفته و در چه ساعتی إتفاق افتاد ویا چه جوری این وقایع شکل گرفت؛ خداوند با این مسائل کاری ندارد چون قرآن کتاب تاریخ نیست ؛ بلکه قرآن کتاب ((ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین)) است؛ پس بنابراین قرآن کتاب هدایت می باشد ؛و کتاب نور است ،و کتاب راهبردی می باشد ، پس اگر قرآن این چنین است، لذا نگاه قرآن به همه ی مسائلی که بازگو می کند چه مسائل علمی ، چه مسائل طبیعی ؛ چه مسائل بیولوژیک؛ و چه مباحث انسان شناسی ،و چه مباحث أختر شناسی ، و أمثال اینها، و حتی مباحث تاریخ ، نگاه قرآن به آن زاویه ی عبرت ها و نقاط روشن ماجرا است که نقش هدایت و نقش نور در زندگی انسان داشته باشد ، قرآن به سراغ روح قضایا و مسائل واقعی عالم می رود ، و کتاب تخیلی نیست ، و بلکه کتابی هست که هر چه می گوید بیان وقایع خارجی است ((و من أصدق من الله ....)) خداوند صادق ترین گفتار را دارد و یک ذره این طرف و آن طرف ماجراها را نقل نمی کند، و بعد هم غرض از نقل وقائع تاریخی صرفا تعظیم یک قوم و یا تحقیر قوم دیگر و یا أمثال آن، و نقل قصه و داستان و أمثال اینها نیست، بلکه قرآن فقط به عنوان اینکه روح تاریخ را و فلسفه ی تاریخ را و سنت های ثابت و پایدار إلهی را برای همگان بازگو کند و قوانین ثابت و لا ینفَّک و لا یتغَّیر إلهی را که ((لن تجد لسنه الله تبدیلا)) برای این مسائل است که وقایع تاریخی را بازگو می کند ، در اینجا هم وقتی که به تفصیل نعمت ها نسبت به بنی إسراءیل و یهود می پردازد هدف این نیست که یهودی ها را تعظیم بکند یا وقایع إفتخار آمیز پیشینیان آنها را برایشان بازگو بکند و در واقع روی آنها را نسبت به أقوام دیگر بیشتر بکند و سطح توقع آنها را بالا ببرد ، نه بلکه هدف این است که ما یک خط سیر کلی داریم و آن اینکه ، هر کسی که در مسیر تعالیم أنبیاء و در مسیر إطاعت خدا باشد ،خدا با او است ، و هر کسی هم که مقابل قدرت بی پایان إلهی بایستد و با نعمت های إلهی در گیر بشود ، و نعمت ها را تغییر بدهد (( ذلک بأن الله لم یک مغیّرا نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن الله سمیع علیم*أنفال 53)) یعنی هر گروهی که متنعم به نعمتی شدند اگر متنعمین ؛متغیر نعمت هم باشند و سوء إستفاده ی از نعمت ها ی إلهی بکنند و در طریق خودش إستفاده نکنند و کفران نعمت کنند ((ولا تحسبنّ الذین کفروا سبقوا ....)) فکر نکنند که جلو أفتادند ؛ و زرنگ هستند و فکر نکند که بارشان را بستند بلکه بالشان را بستند و خداوند آنها را هم به عذابی دردناک و خزیء در دنیا و آخرت گرفتار خواهد کرد. پس قرآن کتاب تاریخی نیست که مثلا وقتی به داستان یوسف ((ع)) بر خورد می کند سنّ او را بگوید و مدت بازداشت موقت و یا بازداشت دائم او را ذکر بکند و یا در کدام زندان بود و چه سلولی بود و یا غذا چی می خورد ، و چند سال در زندان ماند ،و مسائل دیگری از این قبیل .....؛ که اینها اصلا مهم نیست و بلکه مهم آن است که آن خط سیر أخلاقی را در زندان بازگو می کند؛ ((یا صاحبی السجن ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار ...)) یا ((رب السجن أحب إلّی مما یدعوننی إلیه....)) یعنی خدایا من زندان را ترجیح می دهم به اینکه دامنم آلوده بشود؛ پس ببینید اینها نقطه های عبرت آموز و سازنده هست که در داستان یوسف با اینکه این داستان أحسن القصص می باشد به تعبیر خود قرآن شریف؛ ألبته باید گفت که همه ی داستان های قرآن أحسن القصص می باشد و این إختصاص به داستان حضرت یوسف ندارد مثل مثلا داستان بنی إسراءیل در سوره ی مبارکه ی بقره؛ و در سوره ی مبارکه ی أعراف و یا در سوره ی مبارکه ی أنفال و شعراء ؛طه ، و بالأخره در چند سوره و چند آیه ی قرآن مطرح شده است در آن جاها هم از سنّ موسی سخنی به میان نمی آید ، و یا دوران حکومت فرعون که چند سال بوده صحبتی به میان نمی آید و خیلی چیزها هست که مبهم می باشد، و یا در چه تاریخی اینها بودند؛ قرآن با این مسائل أصلا کاری ندارد ،ولی آن نقاط حساس و عبرت آموز که بیان سنت های پایدار و لایتغیر إلهی می باشد یعنی روح تاریخ، فلسفه ی تاریخ را خداوند برای ما بازگو می کند.
حال سخن به آیه ی 50 از این سوره می رسد که ((و إذ فرقنا..................)) که عطف به آیات گذشته می باشد ، که صحبت از ((یا بنی أسراءیل اذکروا..................))؛ یعنی به یاد آورید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم ((فرقـنا)) هم فَرَقَ قرائت شده است و هم فرَّق به تشدید، ألبته فَرَقَ مثل مرحوم طبرسی فرمودند که تفریق بین شیئین می باشد و أما فرَّق تفریق بین أشیاء می باشد ، و دو شئیء پیوسته را وقتی از هم جدا می کنند و متفرق می کند و منفصل می کند فَرَقَ معنا پیدا می کند ولی وقتی چند شئیء را از هم جدا می کنند فَرَّق که معنای کثرت هم از آن فهمیده می شود إستفاده می شود ، ألبته در اینجا هر دو قرائت را ما داریم ((وإذ فَرَقنا؛وإذ فرَّقنا..))؛ ((بکـم البـحر)) بعضی ها گفته أند که باء برای سببّیت می باشد و یعنی به محض اینکه شما پاهایتان را گذاشتید بواسطه ی شماها دریا شکافته شد ،أما درست این است که در اینجا باء به معنای لام می باشد ((أی: فرقنا لکم البحر............)) یعنی برای شما و به نفع شما دریا را ما شکافتیم، پس دو إتفاق أفتاد 1- نجات شما 2- غرق شدن هم فکران و هم کیشان فرعون؛ ((و أنتم تنظرون.....))در حالی که شما می نگریستیدبه این ماجرا.
نکاتی که در این آیه ی شریفه مدّ نظر و قابل توجه می باشد این است که: دریایی که شکافته شد توسط حضرت حقّ دریای أحــمر یا دریای قُـلزم بود ؛ و در اینجا صحبت از رود نیست اگر چه بعضی از مفسران گفته أند این رود نیل بود و رود نیل بر أثر جزر و مدّ بود و به صورت طبیعی این واقعه شکل گرفت و در واقع بعضی ها إعتراض کردند و گفتند این به صورت طبیعی بوده لحظه ای که موسی و بنی إسراءیل رسیدند دریا در حالت جزر بوده و آب پائین بوده و این ها به آسانی ردّ شدند و بعد که فرعونیان آمدند حالت مدّ گرفته و بالا آمده و آنها را غرق کرده است ، حالا آیات دیگر را می خوانیم و مشخص می شود که صحبت از ((الیـمّ=رود ))نیست؛ بلکه صحبت از دریا و دریاچه می باشد ، و نه رود و رودخانه ، حال این قوم بنی إسراءیل از کجای مصر رفتند که رسیدند به آن نقطه ، آیات بعدی را می رسیم چون که نقل ماجرا نشان می دهد که این صحنه ی خیلی خطرناکی بوده ، چون در سوره ی مبارکه ی شعراء ما این واقعه را دوباره مشاهده می کنیم ؛ در سوره ی مبارکه ی شعراء آیات 52 تا 63 هست که ((و أوحینا إلی موسی .
أن أسر بعبادی إنکم متبعون* فأرسل فرعون فی المدائن حاشرین*إنّ هؤلاء لشرذمه قلیلون* و إنهم لنا لغائظون*و إنّا لجمیع حاذرون*فأخرجناهم من جنّات و عیون*و کنوز و مقام کریم *کذلک و أورثناها بنی إسراءیل *فأتبعوهم مشرقین*فلما تراءَ الجمعان قال أصحاب موسی إنا لمدرکون*قال کلاّ إنّ معی ربی سیهدین* فأوحینا إلی موسی أن أضرب بعصاک البحر فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم* و أزلفنا ثَّم الآخرین*و أنجینا موسی و من معه أجمعین*ثُّم أغرقنا الأخرین*)) یعنی ما به موسی وحی کردیم که شبانه بیرون ببر؛ ((أسـر)) از إسری می باشد و سیر در شب را إسری می گویند، و فرعونیان تصمیم دارند که شما را نابود کنند و شما تحت تعقیب هستید و می خواهند کلاّ شما را نابود کنند ، فرعون هم خبر دار شد که اینها از شهر شبانه بیرون رفته أند و در شهر هم خبر پیچید که آماده باشید و برخیزید که بنی إسراءیل نباید از چنگ ما به آسانی بگریزند و باز خطر آفرین بشوند، چون اینها بت های ما را شکستند ، و در واقع به ما آسیب زدند؛ و باز قرآن می فرماید از زبان فرعون خطاب به لشکریانش که اینها یک عده بی سر و پایند، و اینها خشم و غرور ما را جریحه دار کردند ، تا می رسد به آیه ی 61 که می فرماید؛ حرکت کردند و به سرعت ردّ یابی کردند و خودشان را رساندند با تجهیزات کامل، به پشت دریا ، و هر دو گروه هم همدیگر را می دیدند ، و أصحاب موسی نفس هایشان بند آمد و گفتند که ((و إنّا لمدرکون)) که کار ما تمام است ، و دستگیر شدیم ، حضرت موسی در اینجا هست که می فرماید ((کلاّ .........)) کلید دار این عالم با ما است ، و همه چیز به دست اوست، و او ما را هدایت خواهد کرد .
نکته ای که قابل ذکر است این است که: ، اگر واقعا این جوری بود که ((بعضی از أفراد و مستشرقان و بعضی از آنهایی که تلاش دارند معجزات إلهی را به صورت مسائل طبیعی و عادی تفسیر بکنند)) دریا جزر و مدّ داشت و اینها زمانی رسیدند که آب پایین بود پس دیگر جای ترسی نبود که ..... چون می رسیدند و از آب هم ردّ می شدند و اینکه اینجا قرآن دارد نقل می کند که همدیگر را دیدند و أصحاب موسی گفتند کار ما تمام هست ، این یعنی اینکه از راه طبیعی راه فرار بسته می باشد ، و ثانیا اگر به صورت طبیعی بود موسی می گفت که بزنید و از داخل این آب فرار کنید و دیگر هیچ نیازی به جمله ی ((کلاّ.......)) و جملات دیگر هم نبود ، و ثالثا، ((فأوحینا..........)) یعنی بزن با این عصایت به این دریا و موسی کلید به دستش داده شده و قرآن هم می گوید ((فانفلق..........)) یعنی دریا شکافته شد.
حال جای سؤال این است که آیا این جملات معنایش این است که آب پایین آمده است ، و یا وقتی فرعون رسید آب بالا آمد ، تازه بر فرض هم که جزر و مدّ بشود آیا این قدر در این فاصله ی أندک آب پایین می آید که آدم ها به راحتی ردّ بشوند و یک لشکر عظیم دیگری یک جا غرق بشوند ، این که إمکان ندارد ، بلکه قرآن می فرماید ((کالطود العظیم.)) یعنی مثل کوه ها و جبال ، آب ها روی هم أنباشته شد و جاده ی خاکی و ((وأزلفنا...............)) قرآن می فرماید که ما همه ی آنها را نجات دادیم و حتی یک نفر از آنها هم غرق نشدند و از آن طرف هم ((و أغرقنا ءال فرعون و من معه جمیعا........)) از آنها هم یک نفر سالم نماند ، و قرآن می فرماید که ما آنها ((قوم موسی)) را گرفتیم و بقیه((قوم فرعون)) را به دام أنداختیم پس این هم شواهدی بود که در قرآن نشان داد که این واقعه یک واقعه ی طبیعی و به صورت عادی و به صورت جزر و مدّ نبوده و شواهد زیادی که از آیات دیگر إستفاده می شود .
و خلاصه نکته ی پایانی بحث إمروز ما اینکه : ((لله مقالید السماوات و الأرض .............)) و یا ((لله جنود السماوات و الأرض)) یعنی همه ی آسمان و زمین جنود حضرت حق هستند ، أما کلید گنج- ها و أسرار إلهی هم هستند ، یا کلید رحمت های إلهی هم هستند و إتفاقا أبزارهای خداوند کلید دو منظوره أند و کلید دو لبه أند ، که یک طرفش رحمت برای أهل إیمان هست و یک طرفش هم نقمت و بلاء برای کفر و کافران می باشد ، می خواهد دریا شکافته بشود و می زند به دریا ، درهای رحمت برای أهل إیمان باز می شود و در آیه ی 50 دیدیم که ((فأنجیناکم.......)) که بلا فاصله کلید را بر می گرداند و می شود ((وأغرقنا ءال فرعون....)) همین أبزار نجات و کلید گشایش و رحمت می شود أبزار غرق شدن و عذاب برای کافران و کسانی که با آیات إلهی سر ستیز و جنگ و مقابله و تضاد و در گیری دارند ، خداوند آنها را به خاک مذلّت می کشاند با همین أبزارهایی که دارد و این کلید ها را خداوند به دست هر کسی هم نمی دهد و برای هر کسی هم اینها گشایش ندارند و این کلید ها وقتی دست حضرت سلیمان قرار می گیرد آتش را تبدیل به گلستان می کند و وقتی دست نوح قرار می گیرد طوفان را می خواباند و از طوفان های بلاء می گذرد و یا وقتی دست موسی قرار می گیرد دریا را می شکافد و فرعون و فرعونیان را غرق می کند ،
اینها همه نشان می دهد که مسأله ی نعمت عظیم نجات بنی إسراءیل در ان لحظات سخت و نفس گیر یک أمر طبیعی و عادی و فیزیکی نبوده و بلکه یک مسأله ای فراتر از طبیعت و مادهّ و متافیزیک بوده و در واقع چیزی جز ظهور نعمت عظیم إلهی نمی توان از آن یاد برد .
والحمد لله رب العالمین