آیت الله سید مرتضی میر کتولی

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید مرتضی میر کتولی

آیت الله سید مرتضی میر کتولی

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید مرتضی میر کتولی

شب اول همایش دهم

دهمین گردهمایی اساتید تفسیر قرآن حوزه های علمیه شامگاه چهارشنبه با حضور حضرت آیت الله جوادی آملی، حجج اسلام والمسلمین واعظ موسوی عضو خبرگان رهبری، مویدی رئیس مجمع عالی اساتید تفسبر قرآن کریم ، نبوی معاون تبلیغ حوزه های علمیه و اساتید برجسته تفسیر حوزه در دارالقرآن علامه طباطبایی برگزار شد.

در این مراسم پس از تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید، حجت الاسلام والمسلمین مویدی رئیس مجمع عالی اساتید تفسیر قرآن کریم در سخنانی با بیان اینکه جلسات این مجمع به مرکزیت مدرسه علمیه آیت الله گلپایگانی برگزار می شود، اظهار داشت: این مجمع در طی هفته دوبار جلسه برگزار می کند و اقدامات مناسبی را در راستای ترویج فعالیت های تفسیر قرآن کریم داشته است.

وی تصریح کرد: تدوین اساس نامه مجمع عالی اساتید تفسیر قرآن کریم تحت نظر کامل مراجع تقلید شکل گرفته است.

در ادامه مرتضی نجفی قدسی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی با بیان اینکه بیت شریف این عالم گرانقدر به مرکز ترویج و اشاعه فرهنگ قرآن و عترت تبدیل شده است، گفت: این دارالقرآن از حمایت های معنوی مراجع عظام تقلید و علما برخودار است.

وی با تقدیر از فعالیت های قرآنی و علمی آیت الله جوادی آملی، ابراز داشت: ایشان از عصاره های وجودی علامه طبایی هستند که در عرصه قرآنی درخشندگی خاصی دارند.

سپس آیت الله جوادی آملی در سخنانی با بیان اینکه مفسران قرآن کریم این کتاب الهی را امام جماعت خود قرار داده اند، ابراز داشتند: قرآن خود را معرفی کرده است و پیروان و مامومان باید پیروی از این کتاب کنند.

معظم له تفسیر کردن قرآن را در گروی تدبیر در این کتاب عظیم عنوان کردند و افزودند: همچنین اگر در قلب افراد بخل و کینه باشد، نمی توانند اهل تدبیر شوند و به همین دلیل از نعمت تفسیر نیز بهره مند نمی شوند.

موضوعی جلسه 4

(معنى الآیة المعجزة فی القرآن و ما یفسر به حقیقتها)[1]

 و لا شبهة فی دلالة القرآن على ثبوت الآیة المعجزة و تحققها بمعنى الأمر الخارق للعادة الدال على تصرف ما وراء الطبیعة فی عالم الطبیعة و نشأة المادة لا بمعنى الأمر المبطل لضرورة العقل.

 معجزه در قرآن به چه معناست ؟ وچه چیز حقیقت آن را تفسیر می کند؟ هیچ شبهه ای نیست در اینکه قرآن دلالت دارد بر وجود آیتی که معجزه باشد ، یعنی خارق عادت باشد ، و دلالت کند بر اینکه عاملی غیرطبیعی و از ماوراء طبیعت و بیرون از نشئه مادّه در آن دست داشته است ، البته معجزه به این معنا را قبول دارد نه بمعنای امری که ضرورت عقل را باطل سازد.                       

 تردید نکنید که در آیات ، إعجازی هست که امور خارق العاده و ما وراء الطبیعه قرار می گیرد یعنی تصرّف می کند در ما وراء الطبیعه .

 یکی از تربت حیدریه آمده بود به مشهد و به علّامه گفتـه بـود کــه بچه ام را مار نیش زده ، بعدعلّامه به او یک عدد انجیری داد و فرمود : این انجیر را بخور و برو . گفت : کجا بروم علّامه فرمود : مگر انجیر را نخوردی ؟ گفت چرا ، فرمود : الآن درد از آن بچه بیرون رفت  ، یعنی تصرف در عالم طبیعت بواسطه قرآن ، بعضی ها می توانند کارهایی انجام دهند .                              

 یا اینکه شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نامه ای به موریانه ها می نوشتند و آن را در خانه نصب می نمود  و دستور می داد از محلّه ای که مردم مبتلا بودند کوچ کنند به سمت بیابانها . موریانه ها با نامه ، حرف شیخ را می خواندند .                                                                                                          و ما تمحله بعض المنتسبین إلى العلم من تأویل الآیات الدالة على ذلک توفیقا بینها و بین ما یتراءى من ظواهر الأبحاث الطبیعیة «العلمیة» الیوم تکلف مردود إلیه.[2]

 پس اینکه بعضى از عالم نماها در صدد بر آمده‏اند بخاطر اینکه آبروى مباحث طبیعى را حفظ نموده، آنچه را از ظاهر آنها فهمیده با قرآن وفق دهند، آیات داله بر وجود معجزه و وقوع آن را تاویل کرده‏اند زحمتى بیهوده کشیده و سخنانشان مردود است، و بدرد خودشان می خورد، اینک براى روشن شدن حقیقت مطلب، آنچه از قرآن شریف در باره معناى معجزه استفاده می شود در ضمن چند فصل ایراد مى‏کنیم، تا بى‏پایگى سخنان آن عالم‏نماها روشن گردد.  

 (گفتند عجیب است که در ژاپن ؛کسی پیدا شده که اسماء مقدّسه که را بر آب خوانده و مولکل های آب متغیّر شد . ) این عجیب نیست که یک ژاپنی این را بگوید ؛

از علماء خود داریم که بر آب ، سوره حمد خوانده و إعجازها می کنندآن موقع کأنّه ذوق زده بودند و فکر می کردند که همیشه حرف حسابی را آنها باید بزنند و ما باید مصرف کننده باشیم .

تمام کارهایی راکه غربی ها انجام می دهند تو دست ما اگر اربابش پیدا می شد مثل کیمیا گری (مس را طلا کردن) علمی بود بسیار سـاده در شرق نزد علماء .        

و الذی یفیده القرآن الشریف فی معنى خارق العادة و إعطاء حقیقته  نذکره فی فصول من الکلام.

1 تصدیق القرآن لقانون العلیة العامة[3]    (قرآن قانون علیت عمومی را می پذیرد  )                               قرآن کتاب فلسفی که بمعنای اینکه حرفهایی را که در بدایة و نهایة و .... است ، نیست ولی قانون علیت بیشتر از آنچه را که بشر در مورد آن صحبت کرده ؛ خود قرآن متکفّلش هست یعنی سبب و مسبّب را خدا در قرآن عنوان می کند.

 دانشمندان این علم وقتی بحث می کنند ، خدا را علت ایجاد عالم می دانند یا خدا را علة العلل می دانند در حالیکه این غلط مشهور است .                                                        

 علت با معلول سنخیت دارد ، خدا با ما سنخیت ندارد پس خدا نه علت است و نه علة العلل . در قرآن از واژه علیت و معلولیت سخنی نیامده ، اعجازش هم همین هست اما در دعا ؛ سبب بـرابـر است با علـت ، مسبب برابر است با معلول.جایگاه خدا کجاست ؟ دردعا آمده: یا مسبب الاسباب                                  اصلا واژه هائی را که قرآن آورده ، سیستم طرح فکری بشر را به کلی از بین می برد این می شود اعجاز . بشر یک عقل فعالی که در جریان آن ، همه موجودات را به محور خودش می داند این را عقل می داند ، خداوند این عقل را فطرت می داند و به گونه ای سخن می گوید که یک شتر چران بفهمد تا به یک موحّد                                  أفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاء کَیْفَ رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ؛[4] اصلاً از مباحث فلسفی علیت و معلولیت سخن نمی گوید .                                                                               ویا وقتی به بشر که می رسد می فرماید : أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ [5]آیا در خدا شکی هست ؟آره یا نه ؟ اگر کسی هم بخواهد شک کند ، راهش را می بندد می فرماید : فاطر السماوات و ...تو هستی یا من؟ تو کردی یا من ؟ این مباحث علیتش هست اما فرمولش فرق دارد .                                   أَفَرَأَیْتُم مَّا تُمْنُونَ[6] @ أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [7]                                                     

 این حرفها کجا ؛ حرفهائی که در بدایة و نها و منظومه وأسفار و .... است کجا ؟ آنها چه می گویند ؟!  علّامه می فرماید : قانون علیت را خداوند بگونه ای بیان می کند که هیچ وقت بشر در قالب این مطالب نمی تواند سخن بگوید .                                                                                                           (2)إثبات القرآن ما یخرق العادة[8]

ثم إن القرآن یقتص و یخبر عن جملة من الحوادث و الوقائع لا یساعد علیه جریان العادة المشهودة فی عالم الطبیعة على نظام العلة و المعلول الموجود، و هذه الحوادث الخارقة للعادة هی الآیات المعجزة التی ینسبها إلى عدة من الأنبیاء الکرام کمعجزات نوح و هود و صالح و إبراهیم و لوط و داود و سلیمان و موسى و عیسى و محمد ص فإنها أمور خارقة للعادة المستمرة فی نظام الطبیعة.

 مثلاً شقّ القمر؛ معادله بشری این است که یا پیامبر (نستجیر بالله دروغ گفته و مردم را سحر کرده و آنها ماه را منشقّ دیدند یا واقعاً توانایی انبیاء بگونه ای بود که امور خارق العاده را انجام می دادند .        مرحوم کمپانی زیبا می گوید : و ماالکلیم و ماالعصا و ماالحجر/ فهو بسبّابته شقّ القمر                     حضرت موسی کار عجیبی کرد : چوبی را بر سنگی زد و 12 چشمه از آن بیرون زد و 12 نسل  ، جداجدا از بنی اسرائیل از آن آب خوردند . حالا این شقّ القمر پیامبر ، درست است یا نه ؟

 برای عقول آدمی و محاسبه های مادّی ، نه . البتّه اخیراً شقّ القمر را بعضی ها بدون اینکه مطالعه ای کرده باشند ، قبول ندارند  اگر ردّ شمس ، کار پیامبر باشد چشم بسته باید قبول کرد اما اگر ردّ شمس مربوط به فلانی باشد مورد قبول نیست .

 یک وقت هم بحث این است که در عالم طبیعت چنین اتّفاقی می افتد یا نه ؟ محاسبه و معادله نجومی می گوید : ردّ شمس محال است عقلاً .برای اینکه این خورشید و این ستارگان و این کراتی که بر مدار خود هستند ، اگر بنا باشد خورشید از مدار خود برگردد یا کره زمین حدود چهار ساعتی کــه رفته برگردد و دوباره بخواهد برود تمام نظم عالم ، به هم می خــورد و کرات بعد از مدتی همـه بهــم   می ریزند، این است اساس معجزه .

پس ما وقتی معجزاتشان را می پذیریم که عصـای موسی ، دریا را می شکافد یا ید بیضاء داشته ( أدخل یدک فی جینک تخرج بیضاء) اینها خرق عادت است.

پس معجزه را ، اگر بنا باشد انکار کنیم معجزات همه انبیاء را باید انکار کنیم اما اگر کبرای کلّی را قبول کردیم ؛ قرآن کریم، اولی است به إعجاز قرآن . چون آن معجزات انبیاء قائم به فرد بود و رفت و همه اینها منتقل شد به حضرت بقیة الله الأعظم (عج) ، این معجزه که باقی مانده (این مباحثه ای که ما انجام می دهیم عالمی است یعنی دانشمندان ادیـان دیگر خیلی تلاش کــردند و خیلی نقض ها و تفاوت ها در قــرآن پیدا کردند که بگویند این قرآن ، لیس من عندالله  و از زبان خود پیامبر است و آیه هم در این باره هست .

خدا هم می خواهد ثابت کند @وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا[9]              

لکن یجب أن یعلم أن هذه الأمور و الحوادث و إن أنکرتها العادة و استبعدتها إلا أنها لیست أمورا مستحیلة بالذات بحیث یبطلها العقل الضروری کما یبطل قولنا الإیجاب و السلب یجتمعان معا و یرتفعان معا من کـل جهة[10]


[1] المیزان فی تفسیرالقرآن ج1 /ص 73

[2] المیزان فی تفسیرالقرآن ج1/ص 73

[3] المیزان فی تفسیرالقرآن ج1/ص 74

[4] غاشیه/19-17آیا آنان به شتر نمى‏نگرند که چگونه آفریده شده است؟!و به آسمان نگاه نمى‏کنند که چگونه برافراشته شده؟!و به کوه‏ها که چگونه در جاى خود نصب گردیده!

[5] ابراهیم/10«آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده؛

[6] واقعه/58 آیا از نطفه‏اى که در رحم مى‏ریزید آگاهید؟!

[7] واقعه/64 آیا شما آن را مى‏رویانید یا ما مى‏رویانیم؟!

[8] المیزان فی تفسیرالقرآن ج1/ص74

[9] نساء/82 اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند.

[10] المیزان فی تفسیرالقرآن ج1/ص75

موضوعی جلسه 3

بلاغت و فصاحت دو فن هستند: ماالفرق بینهما؛فصاحت ، صفت واقع می شود برای اسم و فعل و حرف. فصیح به کسی گویند که بتواند مسجّع ،منظّم و با اسلوب ادبیات بتواند سخن بگوید.                                           بلاغت برای کلام است ؛بلاغت یعنی سخن گفتن به مقتضای شأن مخاطب . گاهی اوقات فصاحت و بلاغت به منظّم سخن گفتن نیست یعنی الفاظی را مثل امیرالمؤمنین چنان می گوید که همان آدمهایی که می توانند خوب حرف بزنند در مقابل کلام امیرالمؤمنین متحیّر می شوند . در مورد امیرالمؤمنین اینگونه وارد شد :  فیک یا أعجوبة الکون        .......................                                                                  یعنی وقتی امیرالمؤمنین فرمایشاتی داشتند مثل قدرت بیان ؛مردم می گفتند به حق حسنین به گونه ای سخن بگوئید که ما هم بفهمیم .

 حضرت زهرا(س)  خطبه فدکیه را به گونه ای بیان کردند که علماء در بیانش عاجزند . اینها فصاحت نیست بلکه آن قدر بالاست که در حدّ  معجزه  قرار گرفته است . گاهی بلاغت در لفظ و جمله نیست بلکه در آن است که شنونده در توانش نیست که اینگونه سخن بگوید.

 مثلا دانشمندان بزرگ علمی ، اینها سزاوارترند از ما که موحّد تر شوند مثل جرّاح قلب ،مغز. پس چرا آنها که  اسرار را می بینند، بعضی از آنها حتّی ایمان نمی آورند ؟.

 در مسائل بزرگ عالم ، قرآن همه اینها را بیان فرموده :ولا رطبٍ ولا یابسٍ الاّ فی کتابٍ مبین [1] اما این بلاغت در حدی است که ما به آنجا نمی رسیم.  زمانی می رسد که مردم بسیاری از حقایق را از قرآن می فهمند که در عصر ما ، با آن حقایق  آشنا نیستیم دلیلش این است که یک رشد مغزی خاصّ می خواهد تا انسان در آن فضا قرار گیرد. بعضی قرآن را می خوانند اما به عرفانش کاری ندارند  ، قرآن را می خوانند و تنها از قصّه اش استفاده می کنند اما خدا می فرماید : نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآن[2] وقتی قضیه یوسف را به فیلم در آوردند، کم کم دقّت کردند که در کجای آیات رمز وجود داشت بالأخره یک فیلم بود ، همه طبقات جامعه این فیلم را می دیدند اما محسوس بود که با دیدن آن فیلم ، یک هیجان مضاعف پیدا می کردند اگر مردم حقیقت قرآن را بدانند چه ؟                 

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّه...[3] اینها از معجزات قرآن است که بدون فساد اخلاقی و سوء تربیت و تحریک شهواتی ، زشت ترین داستان را به زیباترین وجه کمالی توحید بیان کرد .اصلاً پیامبری را فرستاد در آن فضا ،چه فضایی ؟!                              

 در زمان تمدّن مصر، زیباترین دختران را انتخاب می کردند و آنها را در کنار رود نیل زنده به گور می کردند و می گفتند: خدای ما از ما انتظار دارد که ما قربانی تقدیم کنیم ،خرافاتی اینچنینی خداوند با وجود چنین چیزهایی باید بگونه ای سخن بگوید که آنها نتوانند برتر از او سخن بگویند، این می شود بلاغت قرآن و بنا براین بلاغت قرآن یک راز دیگری هم دارد .                     

خداوند صحف فراوان فرستاد ،انبیاء دیگر صحف داشتند نه اینکه فقط ابراهیم داشت بعضی از انبیاء بهمراه خود ادعیه و اذکارو ...داشتند ، اما وقتی قرآن آمد تمام آنها را بیان کرد حتی چیزهایی را که برای مردم گفته نشده بود را خداوند بیان کرد و بنابراین إعجازی برتر از این نیست که خداوند حوادثی را که در تاریخ هنوز رخ نداده ، آیه را می فرماید وعین آن در خارج اتّفاق می افتد یا بعضی از آیات است که هنوز آن وقایع رخ نداده است .                                     

 بلاغت یعنی مقتضای حال؛ فصاحت آن است که جمله از نظر صناعت ادبی منظّم باشد . حال ،زمان ما که علم پیشرفت کرده قرآن جلوتر است یا از علم امروز عقب تر است ؟ حتماً جلوتر است برای اینکه خیلی از آیات است که ما آنها را نمی فهمیم .مثلاً چرا اینهمه آیاتی که در مورد یهود نازل شده ، مفسّرین بر روی آن آیات حسّاسیت نشان نمی دهند در حالیکه آن آیات واقعیّت دارند .                                                                                    گفته بودیم که قرآن می فرماید :لکل قوم هاد یعنی قرآن بلیغ است . یعنی قبل از ما یک چیزهایی از قرآن فهمیدند ، ما هم از قرآن چیزی می فهمیم و در حالیکه قرآن از همه جلوتر است .                                                                             علّامه می فرماید : و قد مضى من القرون و الأحقاب ما یبلغ أربعة عشر قرنا و لم یأت بما یناظره آت و لم یعارضه أحد بشی‏ء إلا أخزى نفسه و افتضح فی أمره.[4] اینهمه دنیا ،منّیت دارد نمی تواند با قرآن مبارزه کند .

علّامه می فرماید : وقد ضبط النقل بعض هذه المعارضات و المناقشات، فهذا مسیلمة عارض سورة الفیل قوله: «الفیل ما الفیل و ما أدریک ما الفیل له ذنب وبیل و خرطوم طویل»                                    وقتی که آیه نازل شد مسیلمه کذّاب آن اواخر عمر پیامبر و اوایل خلافت ابوبکر ؛ گفت الفیل ماالفیل و ما أدریک ما الفیل له ذنب وبیل و خرطوم طویل گفتنش که کاری ندارد خوب سؤال از او این است که فیل به تو چه ربطی دارد که از فیل حکایت می کنی ؟ اگر خدا از عجائب فیل بگوید خوب است ، چون آفریدۀ خودش است.                                                                        

علامه  یک إن قلت وقلت در ص 69)المیزان آورده ؛می فرماید: چطور می شود که کلام به معجزه برسد در حالیکه قریحه های خوب می توانند جمله های زیبائی بگویند ؟چطور می شود که کار به جایی می رسد که عجز در طول تاریخ بشر برسد چون این کتاب ،معجزه بودنش این است که در طول تاریخ بشر معجزه است و شبهات دیگری که در این باب است مبنی بر اینکه انسان چگونه می تواند باور کند که الفاظ چیده شده ،معجزه هم باشد  . کلام که معجزه بودن ندارد ؛ یک کسی خوب حرف می زند ولی ایشان می فرماید فتبلغ مبلغا لا تسعه طاقة القریحة، فمن المحال حینئذ أن یتحقق فی اللفظ نوع من الکشف لا تحیط به القریحة و إلا کانت غیر الدلالة الوضعیة الاعتباریة   ؛

الفاظ بایستی از معنایش خارج شود تا بشر نتواند هم پای او بیاید فلا أقسم بالخنّس[5] ...... یا وقتی سوره عادیات را قرائت می کنی و   بــه  آیـه  ( أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ)[6]که می رسد حتماً انسان کم می آورد . بله وقتی امیرالمؤمنین از جنگ بر می گشتند آیه نازل شد ، فتوحاتی را امیرالمؤمنین کردند که مردم خبر نداشتند مشکل این نبود ، مشکل اینجا بود که مردم اصلاً طاقت شنیدن فضایل امیرالمؤمنین را نداشتند ؛ حسد داشتند .یکی از بیشترین چیزهائی که مردم را رنج می داد این بود که هر چه فضیلت بود در علی بن ابیطالب علیه السلام ممثّل بود و بنابراین نوع مردم ، حدود نود وپنج درصد در دلشان بغض علی را داشتند امّا از طرفی اگرچه حبّ ابوبکر و عمر را در دل داشتند و حتّی به تواتر رساندند امّا اینها هزینه ها کردند تا اینگونه شود و از مجعولات بعدالنّبی است نه اینکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله در زمان خودش از این حرفها زده باشد . قال النّبی و سمعت عن النّبی ، اینها همه دروغ بـود دروغی کــه استخوان نداشت تا گلویشان را پاره کند. می گفتند؛ چـون حکومت در دستشان بـود بلکه پیا مبر هــم چندین بار آنها را مفتضح کرد.

 یکی از دلیل هایی که آنها ، بغض علی را در دل گرفتند این بود که پیامبر ، ابوبکر و عمر و عثمان را جلو می انداخت ولی آنها مفتضح می شدند و علی در کارهایش مؤفق بود، تا آنجا که به سعد بن ابی وقاص گفتند : تو که از ما و دشمن علی هستی پس چرا سبّ علی نمی کنی ؟   گفت : چه کنم آنجائی که پیامبر دست ما را از پشت بسته است.

این حدیث به طور متواتر رسیده که وقتی پیامبر وارد خیبر شد ، روز اول ابوبکر را فرستاد نتوانست ، روز دوم عمر را فرستاد نتوانست ، روز سوم ، روز چهارم فرمود : کسی را بفرستم که هم خدا از او راضی است و هم او از خدا راضی است ، آنها هم به همدیگر می گفتند که پیامبر نقشه کشیده تا ما را رسوا کند .

 سال 66 13 هم در حجّ تمتّع که افراد بسیاری کشته و زخمی شدند پس از تحقیقات روشن شد که آنها گفتند : چرااین برائت از مشرکین ، هر سال آن را در مکّه زمزمه می کنید؟ پاسخ دادند که کجای آیه عیب دارد ؟گفتند : عیبش این است که پیامبر پرچم را به ابوبکر داد تا اعلام برائت کند دستور آمد کــه او را برگردانید . آمد نزد پیامبر و گفت : می خواستید آبروی مرا در میان مردم ببرید (یا اینکه من نمی توانستم برائت بخوانم یا خواستید مرا تحقیر کنید ) چه نظری داشتید که مرا برگرداندی ؟  پیامبر فرمود که خدا فرمود : یا خودت یا رجلٌ منک  گفت : یعنی من از شما نیستم ؟ فرمود : نه این سخن خودش کینه و عداوت بهمراه می آوردو اینها سبب شد که غصب خلافت شد .تمام مردم از این کار بدشان آمد .چرا چون پیابر به ابوبکری که دخترش را در جوانی به او داده بود به پیامبر گفت : من از تو نیستم ؟ پس چه کسی مراد شماست فرمود: علی بن ابیطالب .


[1] انعام/59

[2] یوسف/3

[3] یوسف/24آن زن قصد او کرد؛ و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمى‏دید

[4] المیزان فی تفسیر القرآن ج1/ص 68

[5] تکویر/15سوگند به ستارگانى که بازمى‏گردند،

[6] عادیات/9آیا نمى‏داند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند برانگیخته مى‏شوند،

موضوعی جلسه 2

*********************************************                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       موضوع بحث:تحدی و إعجاز          5/12/1391

تحدی بمعنای معرفی کردن چون حد در اصطلاح یعنی تعریف؛محدود کردن یعنی چیزی را دورش حصار می کنند یعنی این مقدار برای ما تعریف شده.قرآن هم تحدی دارد نسبت به بسیاری از قسمتهائی که دیگران در او نمی توانند حدّی داشته باشند برای اینکه خداوند علی أعلی، خالق است وخالق اراده کرده است بخشی از معلوماتی را که انسان به او نیاز دارد در اختیارش بگذاردولی بخش عمده اش را در اختیار انسان نگذارده ونخواسته در اختیارش بگذارد.   

ماده تحدی آن است که قرآن در یک فضائی تعریف میشود که کتابهای دیگر در آن فضا نیستند واول آن است که خود قرآن دارای اعجاز است یعنی خواننده را عاجز میکند از اینکه بتواند مثل آن را خلق کند.نهج البلاغه هم اعجاز امیرالمؤمنین است برای اینکه اگر ابوبکر وعمر وعثمان می توانستند اینگونه حرف بزنند چند جلد کتاب ازآنها چاپ شده بود،خودشان هم می دانستند وگرنه جعّال هم زیاد بود.فصیح وبلیغ در عرب کم نبوده ولی هیچ کس نتوانسته در برابر اهل بیت مطالبی را مرتب کند. مثلاجائی فضائل علی بن ابیطالب را خلط کردند،جائی که پیامبر فرمود:علی مع الحق والحق مع العلی یدور حیث ما دار؛آنها گفتند :عمر مع الحق والحق مع العمر یدور... دیدند حرفشان به ثمر ننشست.  یا پیامبر فرمود:أنا مدینة العلم وعلی بابها آنها درادامه گفتند:وفلانی جدارها و... @ درإعجاز دو مرحله است: مرحله اولی آن است که در فن عبارات إعجاز است،فصاحت وبلاغت آن إعجاز است،این تردیدی نیست برای اینکه فصاحت وبلاغت را عرب نداشت تا

 

اینکه قرآن آمد:الان هم فصحاء وبلغائی که در عرب هستند خودشان را با قرآن منطبق می کنند و الا در لسان  عربی  اشکالات بسیاری بود وضعفهای فراوانی داشت و حتی عربهای آن روز قدرت انشاء را هم نداشتند

امیرالمؤمنین به ابواسود دوئلی فرمود که کل فاعل مرفوع وکل مفعول منصوب و....خود این وضع کردن قانون برای عرب ممکن نبود.عرب نه خط داشت ونه نقطه ،وقتی می گویند معروف ترین خط ،خط کوفی است یعنی کوفه آن زمان متمدّن تر بودتا حجاز، که متداول ترین خط آن زمان خط کوفی بود.از حیث فصاحت وبلاغت آن قدر قرآن برتری داشت که گفتند :بل هو شاعر مجنون   @ خب بمناسبت آن زمان که دنیای شعروادب بوده وشعرای جاهلیت خیلی معزز و محترم بودند وواقعا هم هنر شعر خیلی بالاست .(شما به ائمه نگاه کنید ؛اکثر ائمه وفرزندانشان ذوق شعری داشتند، دختر امام حسین«سکینه»چه شعرهائی می گفتند ودر مراثی حضرت زهرا س و ام السلمه و...شعرمی گفتند یادر ابتدای جنگها ،رجز خوانی می کردند پس فصاحت وبلاغت یک امر عادی بود . حالا سخن ما این است که در هر قبیله ای بگونه ای سخن می گفت کما اینکه الان هم همینطو است نه تنها در عرب بلکه در فارسها هم همینطور است مثلا قزوینی ها یک جورسخن می گویند ترکها یک جور دیگر،شمالیها یک جور دیگر و...در عربها هم همینطور وهمان لهجه ها مؤثر بود در  نحوه قرائت وإعجاز قرآن این است که آمد تمام این لهجه ها را مجتمع کرد دریک کلمه راحتی امااینها مهم نیست چون ممکن است کسی بگوید که من از قرآن أفصحم؛بسیار خوب اما بدلیل   اینکه  موضوع ترکیبی قرآن ،موضوعی است بسیار خاص که قرآ در زمانهای قدیم راهنمای بشر بوده الان هم هست ودر آینده هم خواهد بود.ذات أقدس إله می فرماید:  ولِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ[1]  @ حالا محتوایش باید چه باشد؟شما خودتان می دانید این سخنرانها، مثل هم حرف می زنند،مثل هم  خطبه می خوانند،مثل هم روضه می خوانند اما چرااز بعضی می گیرد واز بعضی ها ی دیگر نمی گیرد؟ (یعنی بر دل نمی نشیند)چون چینش بعضی از این خطباء به کام مردم و به ذوق زمانه جالب تراست مثلا در زمان قدیم آقای فلسفی نفر اول بود ؛اگر نوارهای اورا گوش کنید می بینید که او یک دانشمند علمی، مسائل روز اروپا رامنطبق می کند با مسائل روز اسلامی.اما حالا زمینه افتاده به دست دیگران. کأن خواسته انسانها،ذوق انسانها،نحو ه پسند انسانها در یک مسیر دیگری قرار گرفته است قرآن کریم با لسان فطرت سخن گفته است و چون فطرت در اختیار حق تعالی است قرآن تقدم پیدا می کند یعنی این سخن را هر که بگوید از او قبول نمی کنند اما وقتی خدا می گوید قبول می کنند.خدا رحمت کند امام راحل را،ایشان هم همینطور بودند:لهجه دهاتی گلپایگانی خمینی را داشتند ،  اگرچه خطیب توانمندی نبودند اما بقدری سخنان ایشان أوقع در نفوس بود نسبت به دیگران که وقتی صحبت می کردندهم آدمهای قوی می گفتند چه سخنان زیبائی وهم مردم ضعیف استفاده می کردندوهمان حالت باعث شده بود تاآنجائی که انقلاب اسلامی پیروز شد تأثیرگذار بود.                                                                   

 جهت دیگرإعجاز قرآن که للقرآن بطن وللبطنه بطن وبطن بطن بطنه بطن؛این بطون سبعه که برای قرآن است این است که عرفاء از قرآن چیزی می فهمند،حکماء چیزی می فهمند،بلغاء هم چیز دیگر وهیچ  هم به همدیگر ربط ندارد وبهمین دلیل است که نباید بگوئیم که قرآن تفسیر شد وتمام شد ؛نه.  چون تفسیر ادبی غیر از تفسیر عرفانی،تفسیر حکمی غیر از تفسیر لغوی و...قرآن تفسیرفقهی،اصولی،  تاریخی و...دارد.تاریخ قرآن با تاریخ های دیگر فرق دارد.                                               

 قرآن کریم می فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْک ...[2] داستان سوره یوسف را به گونه ای بیان کرده که در اوج فصاحت وبلاغت،فساد وفحشاء ندارد بلکه اصل عرفان است.  توهمین سوره می توان عرفان را بیان کرد؛وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها[3]  این را که در فیلم آوردند و نشان دادند که یوسف و زلیخا کذا وکذا ولی بلا فاصله خدا می فرماید: لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّه

 یکی دیگر از معجزات ،محکمات و متشابهات می باشد. َ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ [4] ما اعتقاد نداریم که متشابهات در قرآن همیشه متشابه است.ما از کجای آیه می خواهیم استفاده کنیم ؟آن زاویه ای که استفاده می شود یعنی انسان نسبت به بعضی ازآیات، تا آیه را نفهمیدیم بگوئیم متشابه است. آیا در نزد اهل بیت هم آن آیات از متشابهات بودند؟ نه این خودش معجزه است که آیاتی است واقعا متشابه برای ما ولکن تشابه وإحکام ؛این أمرٌنسبیٌ. همه آیات برای خدا وبرای انبیاء واولیاء،از محکمات است اما ما که نمی توانیم بفهمیم قصه اش را خیلی ساده می گیریم.قصه حضرت موسی خیلی هم ساده نیست بلکه خیلی هم پیچیده هست.یک زندیقی می گفت:محمد نستجیر بالله محمد تازی(عربی)برای ملت ما حرفی برای زدن ندارد و حتی انبیاء هم نستجیر بالله هیچ کدامشان آنچه را که شما خیال می کنید نیستند؛آن یکی آدم کشت و پیامبر اولواالعزم شد .اگر قاتل بتواند پیامبر اولواالعزم شود معلوم می شود قتل هم جرم زیادی نیست؛چرا چون موسی می توانست آهسته بزند (فوکزه موسی[5])اگریک دستور برپا وبرجا می دادی طرف می ترسید چرا محکم تو سرش زدی؛ چنان کوبیدی که له کردی،  پس معلوم می شود خیلی هم اعصاب درستی نداشته حالا قرآن چگونه بیان می کند ؛قرآن همه اسرارانبیاء را تک تک بیان می کند،اصلا خداوند هیچ پیامبری را شبیه پیامبر ما نیافرید،هیچ یک از انبیاء را از لحاظ صفات واخلاق و کردار تکراری نیافرید ؛خداوند یک یوسف آفرید یک عیسی یک موسی با أشکال مختلف،تاریخ مختلف اما زندگانی موسی الان برای ما عبرت است، زندگانی یوسف برای ما...مجموع آنچه را که بشر دراین چند هزارسال طی کرده تا زمان پیامبر اسلام،الان برای بشر تا روز قیامت اسلوب است.                                                    

 سؤال:قرآن (نُزل جملة واحدة نزّله علی قلبک لتکون نذیراً للعالمین لا تعجل بالقرآن قبل أن یقضی علیک وحی) .مجموعه ترکیبی قرآن نازل شده کجا؛قصص وحکایاتی که اتفاق افتاده وشرح و نزولش آمده کجا؟ ببینید درست است که کلام،کلام خداست اما تا آنجا که جزئیات این آیات و جزئیاتی که در طی بیست وسه  سال اتفاق افتاد.آن کسی که معروف به ابولبابه بود ومخفیانه اسراری را برای دشمنان فاش کرده بود و لوداد این آیه اش در قرآن آمده تا آنکه اتفاقاتی که در طی 23 سال افتاده  مثلا در جنگ بدر.اگر بنا باشد این آیات تاریخی،حکایت از این وقوع تاریخی باشد این کتاب،کتاب خدا نیست .

معجزه بودنش آن است که آنچه بعد اتفاق می افتد را خدا بر پیامبر نازل کرده بود برای همین جبرئیل خبر داد که در قرائت قرآن عجله نکن؛صبر کن هر اتفاقی که می افتد آیه مربوطه را قرائت کن.پس إعجازش در این است که حوادث و وقایع را که عمدتا بشر تولید کرده و اقوالی را که بنی اسرائیل در زمانی گفتند و با پیامبر محاجّه کردند که قرآ ن قبل از آن بوده ،انطباق آن با اتفاقاتی که در خارج بوقوع پیوسته اینها همه ازاعجازات قرآن است .جالب اینجاست که حتی حالا که 1400 سال از ظرافت آن تاریخ می گذرد عین آن تکرار می شود ودشمنی هائی را که بنی اسرائیل با پیامبر کردند هنوز وجود دارد،نه تنها در زمان پیامبر بلکه قبل و بعد پیامبر هم دشمنی می کنند کأن قرآن منحصر به زمان پیامبر نبوده،در زمان پیامبر کاربری داشته ولی برای بعد پیامبر کاربری بیشتری داشته مثلا:اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ [6] حالا چون بعضی این آیات را نمی فهمند از متشابهات می دانند ؛وقتی یک حکیم بحث می کند از حقیقت وجود می گوید:إنه نورٌ بعد تشبیه می کند به نور حسّی ،بعد وارد بحث تشکیک در مراتب نور که می شود می گوید:همه مراتب وجود دارد منتهی شدت وضعف دارد عین این را خدا چگونه خودش بیان کرده آن وقت کسی که روائی است می گوید: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...امام هشتم (ع) فرمود:ان الله هادی السماوات والارض ،خود خدا هم فرمود: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاء[7] پس معلوم می شود هادی ای که امام فرمودند همین هست ونوری را که حکیم می گوید غیر از این نیست؛  چون تعریف نور و وجود یکی است ظاهرٌ بذاته مظهرٌ لغیره و این صفت ،صفت نور است. وجود هم ظاهرٌ بذاته مظهرٌ لغیره پس اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هم کاربری در دستگاه حکمت دارد وهم فلسفه وهم تعقل وهم برای هدایت وتازه نور وعلم و هدایت یک چیزی است چون العلم نورٌیقذف الله علی قلب من یشاء.

 آنهائی که مخالف فلسفه اند اینگونه می گویند:خداوند وجود نیست خدا خا لق وجود است می گوییم بسیار خوب؛خدا خالق وجود است یعنی چه؟یعنی مخلوق نیست و عین مخلوق نیست شبیه مخلوق هم... باید اینطور باشد دیگر؟! اگر خالق در واقع که علی أعلی است و او آفرید وجود را؛باید خودش از این وجود عاری باشد درست!وقتی انسان را آفرید خود نباید انسان باشد  حیث اینکه خالق وجود است.اگر اثبات کرد که خدا در جنبه خالقیت ،آفرید وجود را پس خودش وجود ندارد .؛ببینید چقدر ساده نظام قرآن را بهم زدند چون حرفه شان نیست و تخصص ندارند و در ضمن از شرک می گریزند و می خواهند تابع امام هشتم باشند اگرچه امام هشتم نداشتند و خواستند داشته باشند آمدند سرش را شکستند ..... نقیض وجود می شود عدم ، پس خدا وجود ندارد ؛سازنده سماور که سماور نیست سماور هم که سازنده نیست بلکه مصنوع است .اگر همه عالم هستی مخلوق هست پس جایگاه خدا کجاست؛در زمان ومکان گیر می کنند این طائفه،خود خدا مشکل رو حل کرده شما دیگر چه می گوئید چرا حرف خدا را نمی زنید>الله نورٌ یعنی الله وجود .کل شیء موجود ولذا همه موجودات عالم ماهیت دارند جز خدا ولذا این تعبیر زیبائی است:                                                        ماعدم هائیم هستی ها نما                          تو وجود مطلق و هستی ما                                                            این توحید خالص است یعنی ماده ما،ماده عدمی است ما حادث هستیم اما صورت ما صورت وجودی است تو عطا کردی ولی تو وجود مطلقی یعنی نور مطلقی و هستی ما هم توئی پس ما موجودیم وهوالوجود.هوالله الذی لا اله الّا هو...[8]*قل هوالله أحد                                                                                                  نکته دوم: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ  یعن لوستر      فیها مصباح:چراغ                     قطعاً زمانیکه این آیه نازل شد لامپ نبود و از نورهای طبیعی که از چربی ها که مثل شمع بود استفاده می کردند،بشر برای روشنائی از ابزارهای ابتدائی استفاده می کرد .  امیرالمؤمنین جمله ای فرموده بودند اما کسی نفهمید:لوشئت لاتخذت من الماء کهرباء  اگر بخواهند از آب وبرق می گیرند.اما دانشمندی مثل ادیسون با مطالعه قرآن ،نور را شناخت از چیزهائی که مولّد نور بود استفاده کرد وتوانست نور را در حباب شیشه ای نگه دارد .  درسوره الرحمن هم اشاره می کند: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ [9] آن وقت بشر آن را مطالعه کرد که می شود از این جوّ هم بیرون رفت اما نیاز به نیرو دارد (موشک،ماهواره و...)آیا بشر به تنهائی استعداد آن را داشته که اینهارا بفهمد ؟نه حالا وقتی امام زمان (ع)بیاید از همین قرآن و همین عبارتها ،اسراری را خواهندگفت که بشراین  را می خواند ولی چیزی نمی فهمید .ما دربعضی از آیات ،خیلی عجائب داریم از قضایا و حکایات و قصص را که در آن قرار داده: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَریقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون [10] از ظاهر آیه بر می آید که در مورد یهود هست اما اگر خوب دقت کنیم می بینیم تمام وقایع کربلا در این آیه بیان می شود اینها توطئه قتل ابی عبدالله را چیدند ،هم کشته شدند وهم ذلیل شدند     وإن یأتوکم أساری ...از کجا می گوئیم که آیه در مورد وقایع کربلا است  برای اینکه خدا در تورات وانجیل این حادثه را برایشان بیان کرد و موسی روضه کربلا را خواند و فرمود شما مسبّب آن هستید در ضمن در سوره اسراء آمده: وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنی‏ إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیراً[11]  طرح آن برای یهود بود هم خودشان را و هم یاران خود را به کشتن دادند ،هم اهل بیت را کشتند وهم بقیه را به اسارت بردند هم به آنها فدیه دادند و هم بر آنها حرام بود و این از اعجاز قرآن است.               *********************************

                                                                6/12/91

بحث تحدّی عمده اش در مفهوم إعجاز است ولی بعد اگر همین إعجاز را که جلسه گذشته   گفته شد فرعی و جزئی اش کنیم چند موضوع از آن بیرون می آید،یعنی بحث إعجاز موارد  دیگر را هم شامل می شود مثل تحدی بالعلم،التحدی بمن انزل علیه القرآن و...داخل درإعجاز هستند .                   

 مثلاعلمی که در قرآن برای بشر،خداوند ارسال کرده است وفرمود:ولا رطبٍ ولا یابسٍ الاّ فی کتابٍ مبین [12] کسی نمی تواند این ادعا را بکند برای اینکه محتوای قرآن همانطوری که آخر بحث گذشته گفته شد،إعجازش این است که هر اتفاقی که افتاده عین آن، آیه ای خداوند در قرآن آورده، قضیه اش در تاریخ و خارج بوقوع پیوست.

 پس یک بخش از تحدّی بإخبارالغیب مربوط است که بشر از غیب خبر ندارد و چون خدا از علم ما کان ومایکون خبر دارد برایش میسّراست که کتابی در دست بشر قرار دهد که همه مثلاً:هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحام[13] نه اینکه با یک سونوگرافی بتوانند تشخیص بدهند که ذکر است یا أنثی بلکه ما فی الأرحام به این می گویند که خداوند وقتی مادر همه راآفرید،می دانست که چه فرزندانی از او بدنیا می آیند یا اینکه انسان می گردد تا کسی رابرای ازدواج پیدا کند وخدا هم می داند که او با که ازدواج می کند وهم می داند که چه فرزندانی از آنها بوجود می آیند . أعجب از اینها ، مسئله انبیاء وائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین است که ما می گوئیم فی الأصلاب الشّامخة والأرحام المطهّرة ؛این راست است یا دروغ؟اگر راست هست چطور در میان مردم مدینه و قریش وسادات بنی هاشم یک بانو پیدا نشد که مادر امام مفترض الطاعة باشد،مادر موسی بن جعفر(ع) یعنی حمیده همسر امام صادق(ع)به بعد بانضمام شهربانو مادر امام سجاد(ع) که یک کنیز بود . مادران امام سجاد وامام رضا وامام جواد (ع) تا امام زمان (ع) ،اینها کنیزانی بودند از ملّت ها ی دیگر با سابقه غیر مسلمان،بانوئی از کاخ یزدگرد بیاید مادر حجّت خدا شود (اینها در خانه هائی بودن که در حجاب بودند ،شرب خمر بود)اینها از مطهّره ها بودند اگر نبودند اینها چه عبارتی است (والأرحام المطهّرة)   واگر بوده واقعا مادر امام زمان یک بانوی ممتازی بوده که علم غیب می تواند اورا پیدا کند و الا او دختری مسیحی در سرزمین مسیحی.                                                       (التحدی بمن انزل علیه القرآن) تصرّفی که خدا در حضرات معصومین دارد باینکه ماباید زحمت بکشیم تا قرآن راحفظ کنیم ولی پیامبر که قرآن را حفظ نمی کرد .در روایتی که عایشه نقل کرده واهل سنت هم این روایت را دارند که وقتی وحی نازل می شد ضمناً اکثر وحی هم در خانه فاطمه نازل می شد و آن چرا که جبرئیل بر پیامبر نازل می کرد،حسنین هم بودند و نیازی نبود که برای آنها بیان کنند چون جبرئیل از آنها مخفی نبود و بنابراین می آمدند برای مادرشان نقل می کردند که بر پیامبر وحی نازل می شد وآیه هم این بود.اینها انسانهای معمولی نبودند امّا در روایات داریم که اینها انوار مقدّسه ای بودند .                                                                              (والإخبارالغیب) خداوند می فرماید: ولا رطبٍ ولا یابسٍ الاّ فی کتابٍ مبین[14]              

  درکتاب بحارالانوار که در مجلّدات نخست که درباره علم الهی صحبت می کند می فرماید: لوح محفوظ دو مرتبه دارد:یک لوح محفوظ است بر کون وفساد که ائمه بر آن آگاه می شوند،انبیاء هم  آگاه می شوند.این علم کون وفساد را،صدقه هم می تواند جابجا کند یعنی علم دارند که بلا نازل می شود و با دادن صدقه،بلا دفع می شود.حضرت عیسی بر خانه عروسی وارد وارد شد ؛فرمود چرا   اینهــا دارنــد ازدواج        می کنند در حالی که عروس عمرش فردا به پایان است.فردا گذشت و دیدند عروسی مبدّل به عزا نشد،گفتند یا نبیّ الله شما گفتید که این عروس بیش از یک عمر ندارد؟!فرمود بیائید تو خانه،تا به شما بگویم که چرا بر عمرش افزوده شد.سؤال کرد که چه کردی؟عروس گفت:من شام عروسی ام را صدقه دادم . حضرت فرمود که تخت خوابش را بردارید،دیدند اژدهائی خارج شد.فرمود:این أجلش بود و خارج شد.(اینها روایات است)                                                                                                    پس لوح محفوظ دو مرحله دارد:اول؛کون وفساد   دوم؛ما کان وما یکون                                       لوح محفوظ ما کان و مایکون لوحی است که حتی انبیاء هم از آن نمی دانند،پیغمبر ندانسته هایش کم نبود و لذا می فرمود: وَ لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثرَتُ مِنَ الْخَیرْ وَ مَا مَسَّنىِ‏َ السُّوء [15]         

 گاهی وقتها بر پیامبر ایراد می کردند که شما چرا هفتاد حافظ قرآن را نزد یهود فرستادی تا برایشان قرآن بخوانند وایمان بیاورند،حداقل یکی دو نفر را می فرستادی که اگرقرار بود بکشند دونفر کشته می شدند یا پیامبر را سه بار مسموم کردند .

یا دانستن اهل بیت ،آنها که می دانند ولا رطبٍ ولا یابسٍ الاّ فی کتابٍ مبین یعنی چه؟پس چرا اینقدر گرفتار بلایا و سختی ها می شدند. ما با عقل ناقص خود می گوئیم که اگر از این راه نمی رفتند آن اتفاقها نمی افتاد و....                                                                

  وخدا به پیامبر می فرماید:اگر ما تورا از غیب مطّلع کنیم خبر داری بنابر این پیامبر از مرحله کون وفساد خبر دارد. وقتی که ابراهیم رفت بتها راشکست و آنها آتش روشن کردند تا او را بسوزانند واقعاً ابراهیم می دانست که آتش بر او گلستان می شود؟                                                                              علّامه در اینجا جناب سلمان را مثال می زند : وما قالوا علیه انه یتعلم بعض ما یتعلم من سلمان الفارسی و هو من علماء الفرس عالم بالمذاهب والادیان مع ان سلمان إنما آمن به قی المدینه،و قد نزل أکثر القرآن بمکة و فیها من جمیع المعارف الکلیةوالقصص ما نزلت منها بمدینة بل أزید ، فما الذی زاده ایمان سلمان و صحابته؟[16]  می فرماید:چطور شد سلمان ،چیزی بر ایمانش افزوده نشد؟ قدر مسلّم آن است که همه قرآن برای سلمان تازگی نداشت و سلمان از ظهور پیامبر آخرالزمان مطّلع بود وسلمان در مدینه بود که اهل مدینه به راه افتادند تا در مکّه پیامبر را ببینند وخود سلمان نیامد چون غلام زنی یهودی بود والا اهل مدینه علم غیب داشتند که پیامبری ظهور کرده است با این خصوصیات؛ تازه سلمان از ده جزء ایمان را کسب کرده بود که پیامبر بدنیا آمد ،اینها همه از معجزات قرآن است.                                           علی ان من قرأ العهدین و تامل ما فیهما ثم  رجع الی ما قصه القرآن من تواریخ الأنبیاءالسافلین و اممهم رآی ان التاریخ غیر التاریخ والقصه ففیهماعثرات و خطایا لانبیاءالله الصالحین.  داستان  خیلی عجیب است یعنی خداوند آنچه را در قرآن آورده غیر از تورات و انجیل  بوده   نقل می کند در ضمن حکایات و قصص تورات وانجیل معتبر نیست. این قرآن باید بیاید تا ثابت کند که این تورات و انجیل،کتاب الله نیست؛پس چه شد کتاب تورات وانجیل  اما تورات که با موسی رفت واما انجیل؛با عیسی به آسمان رفت پس این چیست  که در  دست  مردم است؟اینها قصص و حکایاتی است که علمایشان نقل کرده اند.                                            قرآن هم می فرماید: فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّه[17]            

  چرا خدا تورات و انجیل را نگه نداشت؟بری اینکه قرآن که بیاید نیاز به تورات وانجیل نیست.کسی از تورات وانجیل خبر ندارد،همان قدری هم که باقیمانده ؛اشاره دارد به قرآن.                                         واما تحدی القرآن بعدم الاختلاف فیه                                                                                     آیا واقعاً در قرآن اختلافی نیست؟ آیات مختلفه و متناقضه  نیست؟ درمورد قصه موسی یک جا می فرماید: فَإِذَا هِىَ حَیَّةٌ تَسْعَى[18] ودر جای دیگر می فرماید: فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبین[19]    

 اما وقتی همه را با هم جمع می کنیم دلیل بر اعجاز می شود که بعدم الاختلاف،عبارتها جایگزین شده،یک چیزی که بشر قدرت آن جایگزینی را ندارد.

  چرا قصص و حکایات قرآن با قصص و حکایات تورات و انجیل فرق دارد؟ برای اینکه قرآن کریم می فرماید: وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیرا[20] نسخی برای قرآن نداریم اما برای تورات و انجیل نُسخی است حتی خداوند وقتی می فرماید: * مَا نَنسَخْ مِنْ ءَایَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بخیرٍمنها أَوْ مِثْلِهَا[21]  مراد از آیه، آیاتی می باشد که نسخ شده باشد. خداوند آیات را بیان کرده و یا بعدش نسخ به حکم کرده و یا نسخ به قرائت ؛بعد بشر را از آن غافل کرده ،خود خدا یا به شیطان اجازه داده که طائفه ای از مسلمین را به راحتی از حِکم و آثار قرآن غافل کند .                                                                                                                             بسیاری از آیات است؛آن نوری را که بر دل مؤمنین می اندازد در دل منافقین نمی اندازد  وَ نُنزَّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ  وَ لَا یَزِیدُ الظَّلِمِینَ إِلَّا خَسَارًا[22]  اگر این قرآن رحمة للمؤمنین است چرا به آنها خسارت می زند؟ دلیلش این است که آنها همین را می خوانند ولی بعکس می فهمند.  ثمُ‏َّ لَنَنزِعَنَّ مِن کلُ‏ِّ شِیعَةٍ أَیهُّمْ أَشَدُّ عَلىَ الرَّحْمَانِ عِتِیًّا [23]  

وهابی ها می گویند:ما نگفتیم که شیعیان جزء افراد جهنّمی هستند این هم آیه اش.                           نمونه دیگر از تفسیر محی الدین : إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلىَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَینْ‏َ أَن یحَمِلْنهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنهْا وَ حَمَلَهَا الْانسَنُ  إِنَّهُ کاَنَ ظَلُومًا جَهُولا[24] این مدح است یا ذمّ ؟  وقتی موسی از کوه طور آمد وفرمود : چرا این کار را کردی ؟ هارون گفت : وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسىَ إِلىَ‏ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونىِ مِن بَعْدِى  أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ  وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یجَرُّهُ إِلَیْهِ  قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونىِ وَ کاَدُواْ یَقْتُلُونَنىِ فَلَا تُشْمِتْ بىِ‏َ الْأَعْدَاءَ وَ لَا تجَعَلْنىِ مَعَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ [25] ولی محی الدین و شاگردانش به عکس معنا کردند که موسی گفته :تو چرا مردم را منع کردی از اینکه آنها نتوانستند توفیق گوساله پرستی را بدست بیاورند و امت را به تفرقه کشاندی کأنّ تبرئه می کنند عرفاء ،گوساله پرستی را برای اینکه می گویند که آن عین توحید است .                                                                                         هر قومی از قرآن استفاده ای می کند : بنی اسرائیل می گویند که قرآن گفته : یَابَنىِ إِسْرَ ءِیلَ اذْکُرُواْ نِعْمَتىِ‏َ الَّتىِ أَنْعَمْتُ عَلَیْکم‏[26]  این مدح است یا ذمّ ؟ خود صهیونیسم امروز ادّعا می کند که شما با قرآن خود مخالفت می کنید که گفته : أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمین [27]  پس چرا شما به ما می گویید که شما نژاد پرستید ؟ حتّی یهودی ای در ایران کتابی نوشته بود به نام صبح امید که نود و دو آیه از قرآن برای مدح بنی اسرائیل آورده که قرآن شما ،ما را بسیار ستوده و دشمنی شما با ما دشمنی با قرآن خودتان است کما اینکه در میان اهل سنّت کسانی هستند که یزید را ولی الله و امیرالمؤمنین می دانند و مخالفت با او را مخالفت با حجّت الهی می دانند و در مکه هم ساکن هستند و طواف  می کنند ، اینها چه قومی هستند ؟ اینها از طائفه مسلمین نیستند ؟ از کجا اختلافات بوجود می آید؟ از آن برداشتها؛

اعجاز قرآن همین است که آیات به این صورت قرار می گیرد و خصم را از دور خارج می کند & إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ْ تَطْهِیرًا[28] گفتیم که سیاق آیه واسم سوره را کـــــــه هل أتی گذاشتند باید به این آیه بخورد ، شما نظرتان هست که این حرف درست است پس چرا در آن سوره هست ؟فرمودند که پیامبر عمداً این آیه را دستور داد که جابجا کنند تا دشمنانی که با اهل بیت دشمنی دارند آیه را از قرآن حذف نکنند ولی از سیاق ادبی ، جایگاه آیه درست نیست  چون در صدر آیه نهی است به زنان پیامبر (عایشه و حفصه)   که  آن کارها را کردند درست؛ إنما یرید..... این ضمیر مخاطب جمع است ؛ چه سنخیّتی دارد با آن مؤنّثها دارد؛ بنابراین نشان از این دارد که اگر این کتاب از غیر من عندالله باشد تمام اینها گیر می کرد ودر حالی که گیر نمی کند.                                                                              امّا بحث «التّحدی باالبلاغة»                                                                                             امروزه جهان عرب و دنیای متمدّن در برابر بلاغت قرآن صد در صد خضوع کرده و کسی نمی تواند در برابر بلاغت و فصاحت قرآن حرفی بزند و الان همه مسائل جهانی با قرآن منطبق می شود منتهی چون ما از شیطنت دشمنان خود خبر نداریم خیال می کنیم که آنها پیشرفت کردند ، آنها هم که رشد کردند از قرآن استفاده کردند .یک سری مطالب را هم اهل بیت برای ما بازگو کردند ؛از امام هشتم (ع) پرسیدند که چرا نام علی (ع)در قرآن نیامده؟ فرمودند چرا.

 آنجائی که قرآن می فرماید: إِنَّهُ فىِ أُمّ‏ِ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلىِ‏ٌّ حَکِیمٌ [29] مراد از این علی ،علی بن ابیطالب (ع) و کسی نتوانست در برابر پاسخ امام ،سخنی بگوید. (عیون اخبار الرضا علیه السلام)                                           


[1] رعد/7

[2] یوسف/3

[3] یوسف/24

[4] ال عمران/7

[5] قصص/15

[6] نور/35

[7] نور/35

[8] حشر/23

[9] الرحمن/33

[10] بقره/85ما این شما هستید که یکدیگر را مى‏کشید و جمعى از خودتان را از سرزمینشان بیرون مى‏کنید؛ و در این گناه و تجاوز، به یکدیگر کمک مى‏نمایید؛ (و اینها همه نقض پیمانى است که با خدا بسته‏اید) در حالى که اگر بعضى از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند، فدیه مى‏دهید و آنان را آزاد مى‏سازید! با اینکه بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود. آیا به بعضى از دستورات کتاب آسمانى ایمان مى‏آورید، و به بعضى کافر مى‏شوید؟! براى کسى از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهى) را انجام دهد، جز رسوایى در این جهان، چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذابها گرفتار مى‏شوند. و خداوند از آنچه انجام مى‏دهید غافل نیست.

[11] اسراء/4 ما به بنى اسرائیل در کتاب (تورات) اعلام کردیم که دوبار در زمین فساد خواهید کرد، و برترى‏جویى بزرگى خواهید نمود.

[12] انعام/59 و نه هیچ تر و خشکى وجود دارد، جز اینکه در کتابى آشکار [ در کتاب علم خدا] ثبت است.

[13] ال عمران/6

[14] انعام/59

[15] اعراف/188 و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده کند؛) و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى‏کردم، و هیچ بدى (و زیانى) به من نمى‏رسید؛

[16] المیزان فی تفسیرالقرآن/ص 64

[17] بقره/79پس واى بر آنها که نوشته‏اى با دست خود مى‏نویسند، سپس مى‏گویند: «این، از طرف خداست.»

[18] طه/20پس موسى آن (عصا) را افکند، که ناگهان اژدهایى شد که به هر سو مى‏شتافت.

[19] اعراف/107ناگهان اژدهاى آشکارى شد!

[20] نساء/82اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند.

[21] بقره/106هر حکمى را نسخ کنیم، و یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن، یا همانند آن را مى‏آوریم.

[22] اسراء/82و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمى‏افزاید.

[23] مریم/42سپس از هر گروه و جمعیّتى، کسانى را که در برابر خداوند رحمان از همه سرکش تر بوده‏اند، جدا مى‏کنیم.

[24] احزاب/72ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)!

[25] اعراف/150و هنگامى که موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانى برایم بودید (و آیین مرا ضایع کردید)! آیا درمورد فرمان پروردگارتان (و تمدید مدّت میعاد او)، عجله نمودید (و زود قضاوت کردید؟!)» سپس الواح را افکند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوى خود کشید؛ او گفت: «فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند؛ و نزدیک بود مرا بکشند، پس کارى نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده!»

[26] بقره/40

[27] بقره/47

[28] احزاب/33

[29] زخرف/4

موضوعی جلسه 1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

* علامه طباطبائی درمعنای(اوکصیب من السماء)فرمودند*مثل باران شدیددرشب ظلمانی است0

چه نسبت وچه تناسبی بین این مثل(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء[1]) واین مثل(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ[2])هست؟

حالابااین مثال(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء)،منظورمثال دوم چیست؟دراینجا سؤال جبریون پیش می آید که چراوقتی بنده می خواهد نوری را روشن کند خداوندآن نوررا خاموش می کند؟

جواب آنها این است که اگرکسی بخواهداین نوررا برای خدا روشن کند وخداهم نورش راخاموش کند آن عمل ، ظلم بر عباد است و حال آنکه ذات اقدس اله در قرآن کریم می فرماید : وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ[3]

اما آیه در سیاق (اللّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ[4])و(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ[5])می باشد بنابراین اول باید موضوع روشن باشد که آن کسانی که دین خدارا به مسخره گرفتند (ألله یستهزئ بهم) ،معلوم می شود که آن نور هم برای خدانیست .

آنهایی که مقداری ناخا لصی داشته باشند خدا درمیدان امتحان آنها را به تلاطم می اندازد و خود آبروی خودشان را می برند (فعل بیجا،حرف بیجا،رأی بیجا) وقتی خداآبروی آنها را برد ، می گویند که کوتاهی ازاو بوده نه از من.

روایتی داریم که: لاتنظروا أدبارالنساء فینظرإلی أدبار نساءکم پشت سرزنان مردم نگاه نکنید که اگر نگاه کنید دیگران هم به پشت زنان شما نگاه می کنند.

 جواب از سوال استاد: (صیب یعنی باران شدید) اگردرباران شدید،آتشی هم روشن کرده باشنـد خامـوش    می شود وبا آن حال (هم باران شدید،هم صدای هولناک رعد وبرق درشب ظلمانی) نتیجه اش این می شود که راهش را گم کند.

بالأخره اینکه خداوند در شب ظلمانی یک لحظه به منافق فرصت می دهد تا راهش را پیدا کند وبعد با خاموش شدن نور گمراه می شود.

(یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ[6]): وقتی که صاعقه هست میترسند وبه جائی پناهنده میشوند.

(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ[7])

رعد وبرق باعث می شود که گوش خودشان را بگیرند برای اینکه انسانهای قدیم ،پدیده رعــد و بــرق را نمی دانستند.

(یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ؛راه را به اندازه یک برقی که می زند می بینند ومی روند)         

(وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ ؛ووقتی تاریک شد گیر می کنند و درراه می مانند)

فرق مؤمن ومنافق این است که مولی أمیرالمؤمنین می فرماید:المؤمن ینظربنورالله

درحوادث سخت خداوند امتحان می کند؛کسی که هشت سال خدمت کند اما دو ماه آخر رنگ عوض کند معلوم می شود که نتوانست از امتحان إلهی سربلند بیرون بیاید.سؤال اینجاست که چرا خداوند آن امتحان را روز اول  نگرفت  چون در روزهای آخر، غرور انسان را می گیرد و توهّم اینکه کار را برای خدا انجام داده وبدنبال مزد واجرش هست ؛ خدا اورا دردنیا رسوا می کند تا در آخرت طلبکار نباشد .

می توان یکی از آزموده های خداوند را،امام راحل ره نام برد که در مراحل مختلفی امتحان شدند وسربلند هم شدند . یک نمونه اش اول جنگ ؛ جنگی که قابل پیش بینی نبود

جنگی که برای ملت ایران مسبوق به سابقه نبود چون از جنگ جهانی دوم تاآن موقع جنگی ندیده بودند. وقتی امام در سخنرانی خود فرمودند که نترسید نترسید ومردم این سخن را ازامام شنیدند که نترسید یعنی واقعاٌ نباید ترسید ولی قبلش همه ترسیده بودند. وقتی امام فرمود نترسید؛ آن بارقۀ امید در دلها آمد وهشت سال جنگیدند ویا وقتی موشک می زدند به امام می گفتند که شما به پناهگاه بروید امام به حیاط می آمدند ومشغول به دعا وذکر می شدند( شاید هم این را از خدا می خواستند که آن موشک ها به زمین بخورد و تلافات جانی و مالی کمتری را بهمراه داشته باشد . )

ما منافق را از این می بینیم که قرآن می فرماید: وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ [8]

خداوند اگر بخواهد از همان اول گوش آنها راکر وچشم آنها راکور می کند.

خداوند به منافق مهلت زیادی می دهد بطوریکه مدتها در میان مسلمین می ماند وبه ریاست علمی،تقوائی،شهرت و... می رسد،همینکه به درجه ای رسیدند آنها راامتحان می کند. البته همه امتحان       می شوند؛ وقتی به درجه أعلی رسیدند بایستی مواظب باشند که نبازند.  علامه در بیان (أوکصیب من السماء)می فرماید که بمعنای باران پر پشت است ( الصیب هوالمطرالغزیر).

ورعدوبرق همان صاعقه ایست که مردم از آن می ترسند وبعد می فرماید:إنهم کالذی أخذه صیب من السماء ومعه ظلمة تسلب عنه الأبصار والتمییز،فالصیب یضطره إلی الفراروالتخلص والظلمة تمنعه ذلک {ایشان به کسانی می مانند که دچار رگبار توأم باظلمت شده که پیش پایش را نمی بیند وهیچ چیزرا ازدیگر چیزها تمییز نمی دهد ناگزیر شدت رگبارشان اورا وادار به فرار میکند ولی تاریکی نمی گذاردقدم از قدم بردارد}

(والمهولات من الرعد {یعنی صاعقه هول انگیز از هرسودچار وحشتش کرد آنوقت دنبال یک نور است تا با آن بدود}

خیلی ها از ترس جانشان در جنگ شرکت کرده بودند،ترسیدند که اگر در جنگ شرکت نکنند لوبروند البته پیامبر هم میدانست که چه کسانی برای خدا آمده بودند وچه کسانی برای شیطان.مثلاٌ ابوسفیان نیرو آورده بود ودرهوازن شرکت کرد وجنگید وبعد از پیروزی؛ پیامبربا بدست آوردن غنائم جنگی زیاد،صد شتر به ابوسفیان داد وآنها رفتند.  مردم گفتند:یارسول الله چرا پارتی بازی کردی؟!                                                    ابوسفیان خائن با این همه جنایت حالا تازه مسلمان شده،نماز درستی هم نمی خواند آنوقت چون دخترش همسرشماست باید صد شتر سرخ مو ببرد؟! در چنین وضعیتی بادادن صد شتر پیامبر اورا فرستاد وآنهائی که متوجه کار پیامبر بودند حرفی نزدند اما بعضی دیگر اعتراض کردند.پیامبر هم درجواب اعتراض آنها فرمود:من بهترم یا شتر؟گفتند یارسول الله این چه مقایسه ایست!فرمود من شتر را به ابوسفیان دادم چون برای گرفتن شتر آمده بود نه برای خدا.اگر شماهم برای شترآمدید به شما بدهم وبروید واگر برای رضای خدا آمده بودید من جای شتر.آنهائی که در مقام اعتراض بودند خجالت کشیدند وسخنی نگفتند.پیامبر فرمود:اگر بعد از جنگ شتری در کار نبود ابوسفیان هم هرگز برای جنگ نمی آمد.                                                              قوله:( یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ[9])  اینجا مراد از ناس تنها به مؤمنین نیست بلکه خطاب به همه مسلمانان هست واشاره به حالاتی میکند که خداوند الان مردم را به نحو عموم مخاطب خود قرار داده است که  : عبادت کنید خدائی را که شما را آفرید وقبل از شما پدران شما را آفرید شاید پرهیزکار شوید .

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ)[10]   {برای خدا شریکی نگیرید درحالی که می دانید که خدا شریکی ندارد.}                                               

وقتی علامه در اینجا سخن را شروع می کند می فرماید که خداوند دراین آیه فِرق ثلاثه (متقین وکفار ومنافقین ) رادر کنار هم می گذارد.درمورد این سه گروه،سه نوع آیه نازل کرد:برای متقین (اولئک علی هدی من ربّهم) وبرای کافرین ختم الله علی قلوبهم وگفتیم که کافر هم به دو معناست:منافق در داخل کافر است ونسبت بین این دوعام وخاص مطلق است چون کافر بما هو کافر؛اصلاً منافق نیست اما منافق کافر هست.  کافر بمعنای لغوی (یعنی می پوشاند آن باطن خبیث خودش را)آن کافر هم می داند اما سعی می کند ظاهرش را هم کافر نشان دهد. اما منافق کسی است که ظاهرش را درست کند اما باطنش را رها می کند.متقین هم دو معنا دارند:اوّل آنهائی که تقوا دارند یعنی خدا را قبول دارند وانجام واجبات وترک محرّمات می کنند ودوّم آنهائی هستند که در زمان خاص تقیه می کنند. بسیارند متّقین با تقیه . باتقواهستند عندالله إلا من أکره وقلبه مطمئن بالإیماء مثل جناب ابوطالب .ابوطالب اساس اسلام را داشت،خداوند به او علی داد و این نشانه آنست که از پدر پیامبر کمتر نیست ومادرامیرالمؤمنین براساس آن مناقب و فضائلی که خدا به خاندان آنها خبر داده بود مادرش از آمنه کمتر نیست وپیامبر، برای علی بن ابیطالب آنقدر کرامت بیان می کند که من برتو رشک می برم؛ برای اینکه مادر من آمنه ومادر تو فاطمه بنت أسد،من در خانه بدنیا آمدم وتو درکعبه ، من به یتیمی بزرگ شدم وتو در آغوش من،من همسری چون عایشه وحفصه دارم وتو همچون زهرا وخداوند فرزندان مرادر نسل تو قرار داده است.                                                                                                  بحث ما در تقیه بود که تقیه آن است که وقتی یک عده با دست بسته نماز می خوانند،او هم در میان آنها تظاهر می کند،اسم اولادش را ابوبکر وعثمان می گذارد کما اینکه امیرالمؤمنین واهل بیت کردند حضرت سلمان هم قبل از ظهور اسلام ایمان آوردولکن چه می توانست بکند آن زمان مگرآنکه با تقیه درمیان یهود و نصاری زندگی کند.نصاری گفتند:محل بروز حکومت پیامبر آخرالزمان در میان یهود یثرب هست وسلمان آمد میان یهودیها،آنها هم او را دزدیدند وبه یک یهودی دیگر فروختند وغلام او شد درضمن در تاریخ نقل شد که اربابش یک زن بود وخود سلمان سبب شد که اهل یثرب پیغمبر را دعوت کنند آن زمان که دیگر ارتباطات نبود، پانصد کیلومترراه سنگلاخ ،بیست وپنج روز راه .آنها علم وغیب داشتند که محمد در آنجا کیست!اما سلمان می دانست ودر طی مدت سیزده سال زمینه را فراهم کرد.( شایان ذکراست که تاریخ عمر سلمان را بین سیصد وپنجاه سال تا چهارصد وچهارده سال با اختلاف نقل شد ولی قدر متیقن أکثر اقوال سیصد وپنجاه سال ذکر شد ) .کسی که سیصد وپنجاه سال بدنبال پیامبر خاتم می گردد خودش از متّقین است درضمن همین حالت را جناب ابوطالب هم داشت ، نشست او با مشرکین بود،معاملات او با مشرکین بود،حالا مشرکین چه کسانی بودند ؟! نه اینکه گروهی مشخص بودند بلکه برادرش ابولهب ، قوم وخویشان نزدیک   ( خواهرزاده ها ،برادرزاده ها) حضرت حمزه آمد مدینه تمام خانواده اش ایمان نیاوردند یعنی اینها در اندرون خود خانواده،مشرکینی داشتند که ابوطالب سِپر بلای آنها بود پس متّقین تنها کسانی نیستند که بحسب ظاهربی دینی نمی کنند،بی حجابی نمی کنند و در پشت سر دیگران غیبت نمی کنند بلکه تقوا آن است که ایمانش را نگه دارد در،  وقتی  که سختی ها او را احاطه کرده اند بعد علامه در ادامه می فرماید:منافقین چه کسانی هستند؟   

فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا[11]ً دردلهایشان مرضی است وخدا نیزبر مرضشان بیفزوده است.               نه اینکه در جامعه اسلامی روزه نمی گرفتند نه اینکه نکاح نمی کردند؟می کردند.الآن اگر جماعتی از مردم را دقت کنید اینها نکاحشان صحیح نیست چرا؟ برای اینکه نکاح لازمه اش خواندن صیغه است واینها هم که روحانی و رساله وتقلید را قبول ندارند، أنکحت را هم قبول ندارند و وقتی روحانی برای آنها أنکحت می خواند چاره ای ندارند؛ چون جامعه، اسلامی است ومحضری هست و برایشان عقدی می خواند . اینگونه افراد زیادند در ضمن اینها نماز هم نمی خوانند شاید ماه رمضان که فرا برسد روزه بگیرند و نمازنخوانند یا نماز بخوانند وروزه نگیرند. سؤال اینجاست که اینگونه افراد مؤمند، فاسقند ویا منافقند؟در این باره خداوند بهتر می داند که اینهاچه کسانی هستند وچگونه ایمان داشتند.

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه[12] واگر آنچه بر بنده خویش نازل کردیم در تردید هستند سوره ای همانند آن بیاورید

یک عده مسلمین بودند که درقرآن تردید داشتندعده ای از قریش که فی الجمله می توانستند پیامبری پیامبررا قبول کنند اما نسبت به قرآن،تبلیغات یهود خیلی عجیب بود ؛  یعنی نه تنها در مدینه نشسته بودند وخنجر می زدند بلکه در مکه و سرزمین های دیگر دائماً دنبال این بودند که بگویند این پیامبر دست نوشته ای از ما می خواند،این پیامبر نیست ولذا خطاب آمد:( وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ[13])

سؤال: بااینکه یهودی ها می دانستند پیامبر آخرالزمانی با چنین شرائطی در مکه ظهورمی کند پس چرا در اطراف                                                   اط مدینه بودند ؟البته مکّه رفتند بعد از زمانی که متوجه شدند .وقتی به قبل برگردیم لازم نیست  وقتی که فهمیدند درجا        تصمیم بگیرند ،شما شرائط زندگی با یک فرهنگ بسته را ببینید .    

مثلا الان یک دانشجوئی که در دانشگاه ما درس می خواند مجوسی و نصاری باشد این دانشجو نمی تواند مسلمان بشود اما بحث این شخص،محیط خانواده و ذهنیت بد او از اسلام هست والا این اقلیت هم نباید درکشور ما هم باشد ،آن موقع هم همینطور بوده است.( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا ...[14]                                                                 شما دراول جزء دوم قرآن می خوانید: سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی[15].... چند آیه که جلوتر بروید می فرماید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ خداوند آنها را،لو داده (همین ها منافق هستند همین ها کافر هستند؛چرا؟ برای اینکه اینها دوگانه می بینند دنبال این هستند علی المصلحة مسلمان باشندنه اینکه ندانند مسلمانی چیست. یهود برای خراب کردن حقائق ووقایع ومشوّش کردن أذهان عمومی،دروغ های بسیارزیادی زدند ؛ اینجا هم همین را می گوید که : کسانی که با پیامبر درگیر بودند مردم عوام مسلمان شده نبودند بلکه علمای یهود بودند که می گفتند این قرآن ، کتاب آسمانی نیست با تورات وانجیل ما فرق دارد . کتاب آسمانی یعنی تورات یعنی انجیل در حالی که کسی تورات و انجیل را ندیده بود بلکه آنها قصص و حکایات یهود نصاری بود بعد قرآن می فرماید:        ( وادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ[16] وجز خدای همه حاضرانتان رافرا خوانید اگر راست می گوئید.)              اگر شما غیر خدا دلیل وبرهانی دارید که کتاب قرآن ، کتابی آسمانی نیست شاهدی بیاورید اگر راست می گوئید در ضمن إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ را هم خداوند برای یهود بسیار تکرار کرده است بعد خداوند به پیامبر فرمود:فإن لم تفعلوااگر می بینی که آنها نمی توانند چیزی مثل قرآن بیاورندولن تفعلواکه هرگز هم نخواهند نتوانست .

فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرین[17] پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده وهیزم آن مردمان وسنگها هستند.

خیلی جالب است اگر از مسئله یهود بیرون بیاییم مسئله خباثت کسانی که حق اهل بیت را غصب کردند این آیه قرآن در مورد آنها هم صدق می کند چرا؟برای اینکه آنها وقتی انکار فضیلت اهل بیت علیهم السلام می کردند در مقابلش بیانات زیبای امیرالمؤمنین و اهل بیت را که می دیدند اگر می توانستند در مقابل کلام  فصیح و بلیغ آنها جملاتی می گفتند,  یک جلد نهج البلاغه برای امیرالمؤمنین هست واگر می توانستند دو جلد برای عمر      

می آوردند. می گویند که عثمان کاتب وحی بود وحافظ قرآن،کاتب یعنی چه؟ یعنی مشق نویس یعنی نوشتن بلد بودند،چرا معاویه که این همه مکار بود پس چرا اینها نتوانستند ؟چون قرآن می فرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا(بالن ولم راه را بسته)

ازاینجا علامه شروع می کند به بیان إعجاز،یعنی از صفحه بعد بحث تعدی شروع می شودواصلا بحث تعدی این است که قرآن،اسباب بازی دست بشر قرار نخواهد گرفت وکسی نمی تواند قرآن را محو کند وبا مردن پیامبر وقطع وحی قرآن قطع نمی شود با اینکه ابوبکر وعمر با سرعت تمامی آیات بهمراه شرح نزولات آن را سوزاندند ولی هیچگاه از بین نرفت چرا که اهل بیت در کنار قرآن بودند .ترتیب قرآن ترتیب واقعی نیست،آیات قرآن آیات واقعی نیست ،قرآنی که به ترتیب  نزول هست این نیست ولذا در سور مکی آیه مدنی هست وهمینطور در سور مدنی آیه مکی هست؛معلوم می شود که ترتیب یافته نیست .در مورد نامگذاری هم علامه فرمودند: سوره ای به  این بزرگی با  نام  بقره  سنخیت ندارد و باید گفت:سورة الذی یذکر فیها البقرة   این نامگذاری هم زیاد متیقن نیست که از طرف پیامبر باشد درضمن قرآن پراز غلط بوده چون نقطه نداشته  و امیرالمؤمنین ادبیات را وضع کردند وفرمودند:کل فاعل مرفوع وکل مفعول منصوب وکل مضاف الیه مجرور.



[1] بقره/19                         

[2] بقره/17آنان [= منافقان‏] همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)، ولى هنگامى که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى‏فرستد و) آن را خاموش مى‏کند؛

[3] ال عمران/182

[4] بقره/15

[5] بقره/16

[6] بقره/20

[7] بقره/19

[8] بقره/20

[9] بقره/21

[10] بقره/22

[11] بقره/10

[12] بقره/23

[13] عنکبوت/48و با دست خود چیزى نمى‏نوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!

[14] نمل /14و آن را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند،

[15] بقره/142به زودى سبک‏مغزان از مردم مى‏گویند: «چه چیز آنها [ مسلمانان‏] را، از قبله‏اى که بر آن بودند، بازگردانید؟!»

[16] بقره/23

[17] بقره/24