بسم الله الرحمن الرحیم
* علامه طباطبائی درمعنای(اوکصیب من السماء)فرمودند*مثل باران شدیددرشب ظلمانی است0
چه نسبت وچه تناسبی بین این مثل(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء[1]) واین مثل(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ[2])هست؟
حالابااین مثال(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء)،منظورمثال دوم چیست؟دراینجا سؤال جبریون پیش می آید که چراوقتی بنده می خواهد نوری را روشن کند خداوندآن نوررا خاموش می کند؟
جواب آنها این است که اگرکسی بخواهداین نوررا برای خدا روشن کند وخداهم نورش راخاموش کند آن عمل ، ظلم بر عباد است و حال آنکه ذات اقدس اله در قرآن کریم می فرماید : وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ[3]
اما آیه در سیاق (اللّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ[4])و(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ[5])می باشد بنابراین اول باید موضوع روشن باشد که آن کسانی که دین خدارا به مسخره گرفتند (ألله یستهزئ بهم) ،معلوم می شود که آن نور هم برای خدانیست .
آنهایی که مقداری ناخا لصی داشته باشند خدا درمیدان امتحان آنها را به تلاطم می اندازد و خود آبروی خودشان را می برند (فعل بیجا،حرف بیجا،رأی بیجا) وقتی خداآبروی آنها را برد ، می گویند که کوتاهی ازاو بوده نه از من.
روایتی داریم که: لاتنظروا أدبارالنساء فینظرإلی أدبار نساءکم پشت سرزنان مردم نگاه نکنید که اگر نگاه کنید دیگران هم به پشت زنان شما نگاه می کنند.
جواب از سوال استاد: (صیب یعنی باران شدید) اگردرباران شدید،آتشی هم روشن کرده باشنـد خامـوش می شود وبا آن حال (هم باران شدید،هم صدای هولناک رعد وبرق درشب ظلمانی) نتیجه اش این می شود که راهش را گم کند.
بالأخره اینکه خداوند در شب ظلمانی یک لحظه به منافق فرصت می دهد تا راهش را پیدا کند وبعد با خاموش شدن نور گمراه می شود.
(یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ[6]): وقتی که صاعقه هست میترسند وبه جائی پناهنده میشوند.
(أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ[7])
رعد وبرق باعث می شود که گوش خودشان را بگیرند برای اینکه انسانهای قدیم ،پدیده رعــد و بــرق را نمی دانستند.
(یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ؛راه را به اندازه یک برقی که می زند می بینند ومی روند)
(وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ ؛ووقتی تاریک شد گیر می کنند و درراه می مانند)
فرق مؤمن ومنافق این است که مولی أمیرالمؤمنین می فرماید:المؤمن ینظربنورالله
درحوادث سخت خداوند امتحان می کند؛کسی که هشت سال خدمت کند اما دو ماه آخر رنگ عوض کند معلوم می شود که نتوانست از امتحان إلهی سربلند بیرون بیاید.سؤال اینجاست که چرا خداوند آن امتحان را روز اول نگرفت چون در روزهای آخر، غرور انسان را می گیرد و توهّم اینکه کار را برای خدا انجام داده وبدنبال مزد واجرش هست ؛ خدا اورا دردنیا رسوا می کند تا در آخرت طلبکار نباشد .
می توان یکی از آزموده های خداوند را،امام راحل ره نام برد که در مراحل مختلفی امتحان شدند وسربلند هم شدند . یک نمونه اش اول جنگ ؛ جنگی که قابل پیش بینی نبود
جنگی که برای ملت ایران مسبوق به سابقه نبود چون از جنگ جهانی دوم تاآن موقع جنگی ندیده بودند. وقتی امام در سخنرانی خود فرمودند که نترسید نترسید ومردم این سخن را ازامام شنیدند که نترسید یعنی واقعاٌ نباید ترسید ولی قبلش همه ترسیده بودند. وقتی امام فرمود نترسید؛ آن بارقۀ امید در دلها آمد وهشت سال جنگیدند ویا وقتی موشک می زدند به امام می گفتند که شما به پناهگاه بروید امام به حیاط می آمدند ومشغول به دعا وذکر می شدند( شاید هم این را از خدا می خواستند که آن موشک ها به زمین بخورد و تلافات جانی و مالی کمتری را بهمراه داشته باشد . )
ما منافق را از این می بینیم که قرآن می فرماید: وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ [8]
خداوند اگر بخواهد از همان اول گوش آنها راکر وچشم آنها راکور می کند.
خداوند به منافق مهلت زیادی می دهد بطوریکه مدتها در میان مسلمین می ماند وبه ریاست علمی،تقوائی،شهرت و... می رسد،همینکه به درجه ای رسیدند آنها راامتحان می کند. البته همه امتحان می شوند؛ وقتی به درجه أعلی رسیدند بایستی مواظب باشند که نبازند. علامه در بیان (أوکصیب من السماء)می فرماید که بمعنای باران پر پشت است ( الصیب هوالمطرالغزیر).
ورعدوبرق همان صاعقه ایست که مردم از آن می ترسند وبعد می فرماید:إنهم کالذی أخذه صیب من السماء ومعه ظلمة تسلب عنه الأبصار والتمییز،فالصیب یضطره إلی الفراروالتخلص والظلمة تمنعه ذلک {ایشان به کسانی می مانند که دچار رگبار توأم باظلمت شده که پیش پایش را نمی بیند وهیچ چیزرا ازدیگر چیزها تمییز نمی دهد ناگزیر شدت رگبارشان اورا وادار به فرار میکند ولی تاریکی نمی گذاردقدم از قدم بردارد}
(والمهولات من الرعد {یعنی صاعقه هول انگیز از هرسودچار وحشتش کرد آنوقت دنبال یک نور است تا با آن بدود}
خیلی ها از ترس جانشان در جنگ شرکت کرده بودند،ترسیدند که اگر در جنگ شرکت نکنند لوبروند البته پیامبر هم میدانست که چه کسانی برای خدا آمده بودند وچه کسانی برای شیطان.مثلاٌ ابوسفیان نیرو آورده بود ودرهوازن شرکت کرد وجنگید وبعد از پیروزی؛ پیامبربا بدست آوردن غنائم جنگی زیاد،صد شتر به ابوسفیان داد وآنها رفتند. مردم گفتند:یارسول الله چرا پارتی بازی کردی؟! ابوسفیان خائن با این همه جنایت حالا تازه مسلمان شده،نماز درستی هم نمی خواند آنوقت چون دخترش همسرشماست باید صد شتر سرخ مو ببرد؟! در چنین وضعیتی بادادن صد شتر پیامبر اورا فرستاد وآنهائی که متوجه کار پیامبر بودند حرفی نزدند اما بعضی دیگر اعتراض کردند.پیامبر هم درجواب اعتراض آنها فرمود:من بهترم یا شتر؟گفتند یارسول الله این چه مقایسه ایست!فرمود من شتر را به ابوسفیان دادم چون برای گرفتن شتر آمده بود نه برای خدا.اگر شماهم برای شترآمدید به شما بدهم وبروید واگر برای رضای خدا آمده بودید من جای شتر.آنهائی که در مقام اعتراض بودند خجالت کشیدند وسخنی نگفتند.پیامبر فرمود:اگر بعد از جنگ شتری در کار نبود ابوسفیان هم هرگز برای جنگ نمی آمد. قوله:( یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ[9]) اینجا مراد از ناس تنها به مؤمنین نیست بلکه خطاب به همه مسلمانان هست واشاره به حالاتی میکند که خداوند الان مردم را به نحو عموم مخاطب خود قرار داده است که : عبادت کنید خدائی را که شما را آفرید وقبل از شما پدران شما را آفرید شاید پرهیزکار شوید .
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ)[10] {برای خدا شریکی نگیرید درحالی که می دانید که خدا شریکی ندارد.}
وقتی علامه در اینجا سخن را شروع می کند می فرماید که خداوند دراین آیه فِرق ثلاثه (متقین وکفار ومنافقین ) رادر کنار هم می گذارد.درمورد این سه گروه،سه نوع آیه نازل کرد:برای متقین (اولئک علی هدی من ربّهم) وبرای کافرین ختم الله علی قلوبهم وگفتیم که کافر هم به دو معناست:منافق در داخل کافر است ونسبت بین این دوعام وخاص مطلق است چون کافر بما هو کافر؛اصلاً منافق نیست اما منافق کافر هست. کافر بمعنای لغوی (یعنی می پوشاند آن باطن خبیث خودش را)آن کافر هم می داند اما سعی می کند ظاهرش را هم کافر نشان دهد. اما منافق کسی است که ظاهرش را درست کند اما باطنش را رها می کند.متقین هم دو معنا دارند:اوّل آنهائی که تقوا دارند یعنی خدا را قبول دارند وانجام واجبات وترک محرّمات می کنند ودوّم آنهائی هستند که در زمان خاص تقیه می کنند. بسیارند متّقین با تقیه . باتقواهستند عندالله إلا من أکره وقلبه مطمئن بالإیماء مثل جناب ابوطالب .ابوطالب اساس اسلام را داشت،خداوند به او علی داد و این نشانه آنست که از پدر پیامبر کمتر نیست ومادرامیرالمؤمنین براساس آن مناقب و فضائلی که خدا به خاندان آنها خبر داده بود مادرش از آمنه کمتر نیست وپیامبر، برای علی بن ابیطالب آنقدر کرامت بیان می کند که من برتو رشک می برم؛ برای اینکه مادر من آمنه ومادر تو فاطمه بنت أسد،من در خانه بدنیا آمدم وتو درکعبه ، من به یتیمی بزرگ شدم وتو در آغوش من،من همسری چون عایشه وحفصه دارم وتو همچون زهرا وخداوند فرزندان مرادر نسل تو قرار داده است. بحث ما در تقیه بود که تقیه آن است که وقتی یک عده با دست بسته نماز می خوانند،او هم در میان آنها تظاهر می کند،اسم اولادش را ابوبکر وعثمان می گذارد کما اینکه امیرالمؤمنین واهل بیت کردند حضرت سلمان هم قبل از ظهور اسلام ایمان آوردولکن چه می توانست بکند آن زمان مگرآنکه با تقیه درمیان یهود و نصاری زندگی کند.نصاری گفتند:محل بروز حکومت پیامبر آخرالزمان در میان یهود یثرب هست وسلمان آمد میان یهودیها،آنها هم او را دزدیدند وبه یک یهودی دیگر فروختند وغلام او شد درضمن در تاریخ نقل شد که اربابش یک زن بود وخود سلمان سبب شد که اهل یثرب پیغمبر را دعوت کنند آن زمان که دیگر ارتباطات نبود، پانصد کیلومترراه سنگلاخ ،بیست وپنج روز راه .آنها علم وغیب داشتند که محمد در آنجا کیست!اما سلمان می دانست ودر طی مدت سیزده سال زمینه را فراهم کرد.( شایان ذکراست که تاریخ عمر سلمان را بین سیصد وپنجاه سال تا چهارصد وچهارده سال با اختلاف نقل شد ولی قدر متیقن أکثر اقوال سیصد وپنجاه سال ذکر شد ) .کسی که سیصد وپنجاه سال بدنبال پیامبر خاتم می گردد خودش از متّقین است درضمن همین حالت را جناب ابوطالب هم داشت ، نشست او با مشرکین بود،معاملات او با مشرکین بود،حالا مشرکین چه کسانی بودند ؟! نه اینکه گروهی مشخص بودند بلکه برادرش ابولهب ، قوم وخویشان نزدیک ( خواهرزاده ها ،برادرزاده ها) حضرت حمزه آمد مدینه تمام خانواده اش ایمان نیاوردند یعنی اینها در اندرون خود خانواده،مشرکینی داشتند که ابوطالب سِپر بلای آنها بود پس متّقین تنها کسانی نیستند که بحسب ظاهربی دینی نمی کنند،بی حجابی نمی کنند و در پشت سر دیگران غیبت نمی کنند بلکه تقوا آن است که ایمانش را نگه دارد در، وقتی که سختی ها او را احاطه کرده اند بعد علامه در ادامه می فرماید:منافقین چه کسانی هستند؟
فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا[11]ً دردلهایشان مرضی است وخدا نیزبر مرضشان بیفزوده است. نه اینکه در جامعه اسلامی روزه نمی گرفتند نه اینکه نکاح نمی کردند؟می کردند.الآن اگر جماعتی از مردم را دقت کنید اینها نکاحشان صحیح نیست چرا؟ برای اینکه نکاح لازمه اش خواندن صیغه است واینها هم که روحانی و رساله وتقلید را قبول ندارند، أنکحت را هم قبول ندارند و وقتی روحانی برای آنها أنکحت می خواند چاره ای ندارند؛ چون جامعه، اسلامی است ومحضری هست و برایشان عقدی می خواند . اینگونه افراد زیادند در ضمن اینها نماز هم نمی خوانند شاید ماه رمضان که فرا برسد روزه بگیرند و نمازنخوانند یا نماز بخوانند وروزه نگیرند. سؤال اینجاست که اینگونه افراد مؤمند، فاسقند ویا منافقند؟در این باره خداوند بهتر می داند که اینهاچه کسانی هستند وچگونه ایمان داشتند.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه[12] واگر آنچه بر بنده خویش نازل کردیم در تردید هستند سوره ای همانند آن بیاورید
یک عده مسلمین بودند که درقرآن تردید داشتندعده ای از قریش که فی الجمله می توانستند پیامبری پیامبررا قبول کنند اما نسبت به قرآن،تبلیغات یهود خیلی عجیب بود ؛ یعنی نه تنها در مدینه نشسته بودند وخنجر می زدند بلکه در مکه و سرزمین های دیگر دائماً دنبال این بودند که بگویند این پیامبر دست نوشته ای از ما می خواند،این پیامبر نیست ولذا خطاب آمد:( وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ[13])
سؤال: بااینکه یهودی ها می دانستند پیامبر آخرالزمانی با چنین شرائطی در مکه ظهورمی کند پس چرا در اطراف اط مدینه بودند ؟البته مکّه رفتند بعد از زمانی که متوجه شدند .وقتی به قبل برگردیم لازم نیست وقتی که فهمیدند درجا تصمیم بگیرند ،شما شرائط زندگی با یک فرهنگ بسته را ببینید .
مثلا الان یک دانشجوئی که در دانشگاه ما درس می خواند مجوسی و نصاری باشد این دانشجو نمی تواند مسلمان بشود اما بحث این شخص،محیط خانواده و ذهنیت بد او از اسلام هست والا این اقلیت هم نباید درکشور ما هم باشد ،آن موقع هم همینطور بوده است.( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا ...[14] شما دراول جزء دوم قرآن می خوانید: سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی[15].... چند آیه که جلوتر بروید می فرماید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ خداوند آنها را،لو داده (همین ها منافق هستند همین ها کافر هستند؛چرا؟ برای اینکه اینها دوگانه می بینند دنبال این هستند علی المصلحة مسلمان باشندنه اینکه ندانند مسلمانی چیست. یهود برای خراب کردن حقائق ووقایع ومشوّش کردن أذهان عمومی،دروغ های بسیارزیادی زدند ؛ اینجا هم همین را می گوید که : کسانی که با پیامبر درگیر بودند مردم عوام مسلمان شده نبودند بلکه علمای یهود بودند که می گفتند این قرآن ، کتاب آسمانی نیست با تورات وانجیل ما فرق دارد . کتاب آسمانی یعنی تورات یعنی انجیل در حالی که کسی تورات و انجیل را ندیده بود بلکه آنها قصص و حکایات یهود نصاری بود بعد قرآن می فرماید: ( وادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ[16] وجز خدای همه حاضرانتان رافرا خوانید اگر راست می گوئید.) اگر شما غیر خدا دلیل وبرهانی دارید که کتاب قرآن ، کتابی آسمانی نیست شاهدی بیاورید اگر راست می گوئید در ضمن إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ را هم خداوند برای یهود بسیار تکرار کرده است بعد خداوند به پیامبر فرمود:فإن لم تفعلوااگر می بینی که آنها نمی توانند چیزی مثل قرآن بیاورندولن تفعلواکه هرگز هم نخواهند نتوانست .
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرین[17] پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده وهیزم آن مردمان وسنگها هستند.
خیلی جالب است اگر از مسئله یهود بیرون بیاییم مسئله خباثت کسانی که حق اهل بیت را غصب کردند این آیه قرآن در مورد آنها هم صدق می کند چرا؟برای اینکه آنها وقتی انکار فضیلت اهل بیت علیهم السلام می کردند در مقابلش بیانات زیبای امیرالمؤمنین و اهل بیت را که می دیدند اگر می توانستند در مقابل کلام فصیح و بلیغ آنها جملاتی می گفتند, یک جلد نهج البلاغه برای امیرالمؤمنین هست واگر می توانستند دو جلد برای عمر
می آوردند. می گویند که عثمان کاتب وحی بود وحافظ قرآن،کاتب یعنی چه؟ یعنی مشق نویس یعنی نوشتن بلد بودند،چرا معاویه که این همه مکار بود پس چرا اینها نتوانستند ؟چون قرآن می فرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا(بالن ولم راه را بسته)
ازاینجا علامه شروع می کند به بیان إعجاز،یعنی از صفحه بعد بحث تعدی شروع می شودواصلا بحث تعدی این است که قرآن،اسباب بازی دست بشر قرار نخواهد گرفت وکسی نمی تواند قرآن را محو کند وبا مردن پیامبر وقطع وحی قرآن قطع نمی شود با اینکه ابوبکر وعمر با سرعت تمامی آیات بهمراه شرح نزولات آن را سوزاندند ولی هیچگاه از بین نرفت چرا که اهل بیت در کنار قرآن بودند .ترتیب قرآن ترتیب واقعی نیست،آیات قرآن آیات واقعی نیست ،قرآنی که به ترتیب نزول هست این نیست ولذا در سور مکی آیه مدنی هست وهمینطور در سور مدنی آیه مکی هست؛معلوم می شود که ترتیب یافته نیست .در مورد نامگذاری هم علامه فرمودند: سوره ای به این بزرگی با نام بقره سنخیت ندارد و باید گفت:سورة الذی یذکر فیها البقرة این نامگذاری هم زیاد متیقن نیست که از طرف پیامبر باشد درضمن قرآن پراز غلط بوده چون نقطه نداشته و امیرالمؤمنین ادبیات را وضع کردند وفرمودند:کل فاعل مرفوع وکل مفعول منصوب وکل مضاف الیه مجرور.
[1] بقره/19
[2] بقره/17آنان [= منافقان] همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)، ولى هنگامى که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مىفرستد و) آن را خاموش مىکند؛
[3] ال عمران/182
[4] بقره/15
[5] بقره/16
[6] بقره/20
[7] بقره/19
[8] بقره/20
[9] بقره/21
[10] بقره/22
[11] بقره/10
[12] بقره/23
[13] عنکبوت/48و با دست خود چیزى نمىنوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!
[14] نمل /14و آن را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند،
[15] بقره/142به زودى سبکمغزان از مردم مىگویند: «چه چیز آنها [ مسلمانان] را، از قبلهاى که بر آن بودند، بازگردانید؟!»
[16] بقره/23
[17] بقره/24