آیت الله سید مرتضی میر کتولی

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید مرتضی میر کتولی

آیت الله سید مرتضی میر کتولی

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید مرتضی میر کتولی

ترتیبی جلسه پنجم

((و إذ واعدنا موسی أربعین لیلة ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون......))

 

در پیرامون تفصیل نعم و ألطاف حضرت حقّ به بنی اسراءیل و گلایه ای که خداوند از آنها در کتاب مقدس نقل می کند به اینجا رسیدیم که توقُّع نمی رفت که بنی إسراءیل با دیدن آیات بینات و معجزات باهرات ؛و نجات از ءآل فرعون و این همه ألطاف ظاهر و خفیّی که خدا نسبت به آنها داشت این گونه به همه ی تهمت ها لگد بزنند و در فاصله ی زمانی أندکی که برای بازگشت موسی پیش آمد دست به بت پرستی و جهالت و شرک و گمراهی بزنند .

قرآن کریم در این آیه ی شریفه پرده از یکی از نقاط جهل ملت ها بر می دارد که آنها گرفتار پرستش گوساله ها و بت ها می شوند، ألبته اینکه این ((ثم اتخذتم العجل.......))در مورد اینکه این گوساله ی سامری  آیا گوساله ی زنده بودو بعداً سوزانده شد که این إحتمالی هست که بعضی هم داده أند ؛ یا نه این جسدی بود که در واقع صدای گوساله و خوار را داشت (در جلسه ی قبل صحبت کردیم و در این جلسه هم آیاتی راداریم که نشان می دهد مفسرانی که گفته أند این گوساله یک گوساله ی زنده ای بود و گوشت و پوست و استخوان داشت و صدا از آن بیرون می آمد . غیرو......) این نبوده به لحاظ اینکه قرآن هم ((عجلاً جسداً له خوار.......)) و نمی گوید ((عجلاً له خوار........)) یعنی تجسُّد وتجسّم و مجسمه ی یک گوساله بود و حالا کلام سامریّ را هم می آوریم که ((فقبضتُ قبضةً من أثر الرسول ........)) وقتی که موسی کلیم در سوره ی مبارکه ی طه به او می گوید که ((فما بالُک یا سامریّ .........)) یعنی چه کارکردی ؟ و چه بلائی سر مردم آوردی ؟ او می گوید که من یک ذرّه از گِل زیر پای جبرائیل را گرفتم و در حلقوم این گوساله کردم که اینگونه صدا از او بیرون آمد .

 

 

در اینجا نکاتی قابل توجه می باشد.

أولین نکته این است که :قرآن کریم در آیات متعددی انسانها را دعوت به تدبر و تعقّل می کند اگر انسان از راه شهود باطن و فکر و عقل و خرد به یک حقیقتی دست پیدا بکند و به مرحله ی یقین برسد ؛ یقین مقامی است که با تشکیک مشکِّک زائل نمی شود و از بین نمی رود ؛ اما اگر انسان همه چیزش را بر أساس دیدن و حسّ متمرکز بکند و منطق حسّ گرایی داشته باشد و بگوید من تا چیزی را نبینم و لمس نکنم ؛ و مشاهده نکنم و نشنوم آن را باور نخواهم کرد ؛ حسّ گرایی در دریافت بعضی از حقائق خوب است أما خیلی از اوقات هم انسان نمی تواند به چشمش و گوشش إعتماد بکند و چقدر انحرافات از همین راه دیدنی ها و نیدنی ها برای انسان ها پیدا خواهد شد ؛ کسی که منطقش ؛ منطق حسّ گرایی باشد و بگوید که من تا با چشم خودم نبینم باور نمی کنم یا مثل قول بعضی از دانشمندان معاصر ما که می گفتند تا خدا را زیر تیغ جراحی أم مشاهده نکنم و یا زیر دستگاه میکروسکپ لابراتوار خود نبینم چیزی را باور نخواهم کرد ؛ همین آدم هایی را که ما می بینیم این گونه در برابر حضرت حقّ حواسّشان را به عنوان یک دلیل مطرح می کنند می بینیم که تن به چه ذلّتی می دهند و در طول عمرشان تن به مزدوری چه طاغوت هایی می سپارند و ولایت چه موجودات پستی را بر خود می پذیرند ؛ که به روایت قرآن((والذین کفروا أولیائهم الطاغوت .........)) وقتی از تحت ولایت خدا خارج می شوند ؛ و خدا را نمی پذیرند و برای پذیرش او حسّ را به عنوان یک مدرک إرائه می کنند و بعد می بینید که تن به پیروی و إطاعت و ذلّت در برابر چه انسان های پست و چه حکومت های ستمگر و چه انسان های بی مایه ای می سپارند ؛ گاهی در برابر بت ها به خاک می افتند و گاهی هم در برابر أجنه و شیاطین به خاک می افتند؛ شیطانی که نتوانست أنبیاء را بفریبد و نتوانست أهل إیمان را بفریبد ((و إنّ أولیائی لیس لک علیهم سلطان ....)) شیطان به خاک می افتد در برابر مؤمنان و پیامبر بزرگوار ما إفتخار ما این است که پیرو پیامبری هستیم که فرمود ((شیطانی أسلم بیدی یا علی یدیّ..........)) ولی عاقبت آنهایی که خدا را نمی پرستند این است که به ولایت شیطان تن می دهند و رهبری شیطان را قبول می کنند ؛ اگر ما برای دریافت حقیقت فقط و فقط به حواسّ ظاهری إعتماد کنیم و منطق ما این باشد که هر چیزی را که می بینیم قبول داریم و یا هر چیزی را که می شنویم قبول داریم و منطق مان ؛ منطق حسّ گرایی باشد که این تفکر حسّ گرایی در قرن نوزدهم در اروپا إتفاق افتاد و به تعبیر شهید مطهری در همان زمان هم عده ای در جهان اسلام پیدا شدند که پیرو تفکر حسّ گرایی و همان تفکر أخباری گری که گفتند ما فقظ ظواهر مثلاً روایات را قبول داریم و دیگر کاری با تعقل در آیات و نفسیری آنها نداریم و همان زمانی که منطق حسّ گرایی در اروپا أوج گرفت در جهان اسلام هم تفکر أخباری گری به اوج رسید اگر این میزان باشد ؛ نتیجه این می شود که انسان بر أساس دریافت حسّ گاهی فریفته می شود و فرقی بین معجزه و سحر و شعبده و جادو نمی بیند ؛آنگاه علوم قریبه ممکن است نقش معجزه را برای فرد بازی بکنند ، و چون از عقلانیت برخوردار نیست ؛ و چون انسان عقلش فعّال نیست، و تکیه ی به عقل نمی کند ؛و حواس را میزان حقیقت می داند ؛ می گوید چه فرقی می کند آنجا هم مگر ما ندیدیم که عصای موسی تکان خورد و سحر ساحران را بلعید؛ حقانیت موسی را پذیرفتیم و گفتیم موسی حق با تو است ؛ و تو پیغمبر ما هستی ؛ ألآن هم داریم با چسشممان می بینیم که گوساله ی سامری تکان می خورد ؛و نعره می کشد ؛پس این هم مثل همان است چه فرقی می کند در نتیجه آقای سامریّ حقّ با شماست؛ اگر میزان حسّ باشد خیلی ها هستند در دنیا کارهای خارق العاده می کنند؛ألبته مرز بین معجزه و علوم قریبه و شعبده و جادو  مشخص است ؛آنها بازی است و حقیقتی ندارد ، و مشابه سازی در آنها ممکن است؛ ولی معجزه شبیه سازی را نمی پذیرد.

پس بنابراین در جریان حضرت موسی و سامریّ فاجعه اتفاق افتاد چون می دانید که همین جوری که أنبیاء أمت ها را رصد می کنند شیاطین هم ملت ها را رصد می کنند ؛ و نقطه ی ضعف آنها را پیدا می کنند، و از نقطه ی ضعف وارد می شوند ،شیاطین جنّ و إنس این جوری هستند ؛آقای سامریّ هم هنرمند بود و لازم به ذکر است که هنر اگر در خدمت دین و فطرت  باشد خیلی جالب می باشد ؛ ولی اگر بخواهد هنر در مسیر إنحراف مردم و گمراه کردن أفکار عمومی قرار بگیرد خیلی خطرناک می شود، سامریّ هم وقتی این کار را کرد یک گروهی پیدا شدند و از او پیروی کردند و دیگر حتی سر و صدا و مبارزه ی هرون هم به جایی نرسید  چون اینها أمتّی هستند چند صد هزار آدم بودند((620 هزار نفر  در تاریخی که از ملا صدرا نقل شده )) و آدم های راستینی هم بودند که برأساس عقل و شهود باطنی خدا را و موسی را و معجزات را پذیرفته بودند آنها که به نعره ی گوساله فریفته نمی شوند ولی وقتی که عده ی زیادی در آن صحرا در آن منطقه دیدند بت ها را و گفتند  ((یا موسی اجعل لنا إلهاً کما لهم آلهة........))سامریّ فهمید که اینها حسّ گرا هستند ؛ و چون حسّ گرا هستند اگر نعره ی گوساله را هم ببینند فریفته خواهند شد؛ لذا خطر حسّ گرایی خطر شدیدی هست که همیشه ملت ها و أمت ها را تهدید می کند و می کرده است ؛ و آنهایی که إعتقادات أمت های راستین را هدف می گرفتند از این أبزارها إستفاده می کردند.

حال آقای سامری چه کسی بود و چه کار کرد ؟ و چرا مردم اینگونه فریفته شدند مطلب دومی است که از آیات هم کمک خواهیم گرفت که در آیات نورانی سوره ی مبارکه ی طه که باز خداوند روی این داستان تکیه می کند ؛ و همین طور در سوره ی مبارکه ی أعراف آیه ی 128 به بعد ؛ که فاجعه را به صورت عمیق تری بیان می کند . حال مسأله ی گوساله پرستی از قبل از اسلام راستین وجود داشت ؛ کما اینکه ألآن هم وجود دارد ؛ألآن هم در هندوستان همچنان گاو از یک تقدس ویژه ای برخوردار می باشد ؛ و گوشت او را نمی خورند ؛ و او را نمی کشند ؛ قرآن کریم وقتی که بحث عفو هم مطرح می شود خدا توده ی ناآگاه و خفیف العقل جامعه را می بخشد که در همین بحث مانحن فیه هم داریم که ((ثم عفونا عنکم من  بعد ذلک.......)) که به صورت عمومی می فرماید از همه ی شما گذشتیم ؛ ولی در آیات دیگر می بینیم که این عفو شامل همه نشد و سران کفر را و خصوصاً سامریّ به عذاب دردناک گرفتار شدند و خزیء دنیا و خزیء آخرت نصیب آنان شد؛ در سوره ی مبارکه ی طه آیات 80 به بعد ؛ که حضرت موسی عصبانی و با تأسف برگشت وقتی که دید اینها همه گوساله پرست شدند گفت إی قوم مگر ده روز خیلی زیاد است که شما دست از خدا برداشتید؛((أم أردتم .......))یا اینکه عذاب می خواهید از جانب خدا برسد ((قالوا ما أخلفنا..........)) گفتند سامری با آتشی که أفروخت زینت آلات ما را که فرعونیان به دوش می گرفتند ما اینها را آوردیم و دادیم به سامریّ و او اینها را ذوب کرد ((فأخرج لهم عجلاً جسداً له خـوارٌ ((مجسمه))فقالوا...........))                            

و دنباله ی آیات که مطالب بسیار جالبی را بیان می کند و از این معلوم می شود که أصلاً آن ده روز إضافه شدن از باب فتنه و آزمایش  بود برای بنی إسراءیل که خدا آنها را بیازماید که اینها اگر ده روز موسی را دور ببینند چه کار می کند ؛ که جریان می رسد تا به اینجا که  موسی از میعاد گاه برگشت که موسی یک پیغمبر عجیبی بوده ؛ که فرمود ((قال یا هرون ما منعک ...........)) گفت إی هرون چه چیزی باعث شد که تبعیت از دستور من را نکنی وقتی اینها گمراه شدند؛ چرا سکوت کردی در برابر گمراهی اینها ؛ ((قال یابن أمّ.......)) بعد دارد که ((قال فما خطبک یا سامری....)) یعنی حرف تو چی است و چرا این کار را کردی ؟((قال بصرت بما لم یبصروا..........)) یعنی من چیزی را دیدم که آنها  ندیدند  چون آن لحظه ای که از دریا می گذشتند جبرائیل در جلو ءال فرعون که بود آنها را داشت به سمت دریا می کشید ؛ و بعد در إدامه هم دارد که نفس من ؛ من را فریفت ؛ و از اینجا سقوط کردم ؛ و این همان إنحراف سامری بود و بعد هم مردم را فریفت و حضرت موسی هم او را نمی کشد ((قال فاذهب فأنّ لک فی الحیاة............)) وبعد هم بقیه ی آیات بعدی که در این سوره به آن إشاره شده است .    

            

والحمد لله رب العالمین

ترتیبی جلسه چهارم

((وإذ واعدنا موسی أربعین لیله ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون*بقره/51))

در طلیعه ی بحث به آیه ی 51 از سوره ی مبارکه ی بقره رسیدیم که در بیان أنواع نعمت ها و تفصیل نعم إلهی نسبت به بنی إسراءیل وارد شده است و تا کنون مشخص شد که سخن از یاد آوری نعمت ها هست برای کسانی که در معرض غفلت و گمراهی و تضعییع نعمت های کلان هستند مثل آنهایی که نعمت خدا زیر دل آنها می زند و یادشان از روزهای سخت و سرد و ظلمانی نمی آید ؛ قرآن کریم در آیات قبل هم بشارتی به صورت إجمال و بعد به صورت تفصیل به نعمت های بزرگ نسبت به بنی إسراءیل داشت ، که در آیه ی 51 سوره ی مبارکه ی بقره سخن از کتاب و حکمت موسی (ع) و فرقانی که خداوند در این آیین به پیامبر بزرگوار آنها یعنی بنی إسراءیل عنایت کرد ، هنگامی که بنی إسراءیل از دریای أحمر گذشتند و وارد سرزمین گسترده و وسیع خاورمیانه و صحرای سینا شدند ، منطقه ی وسیع خاورمیانه را خداوند زیر چتر آنها قرار داد و دیگر هیچ ظالمی و خطری آنها را تهدید نمی کرد که فرزندان آنها را بکشند و زن های آنها را به إسارت و مردانشان را به بردگی وادار کند ؛ در این شرائطی که ((أسبق علیکم نعمه ظاهره و باطنه ))و در چند جای قرآن هم ما داریم که یکی در سوره ی مبارکه ی أعراف و یکی هم در سوره ی مبارکه ی إسراء که منطقه ی شامات و فلسطین منطقه ای است که پر برکت هست ، هم برکات معنوی دارد و هم برکات مادی دارد ، در آیه ی أول از سوره ی مبارکه ی إسراء ((سبحان الذی أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی الذی بارکنا حوله...........))أطراف این سرزمین و مسجد الأقصی تمام سرزمین های پر برکت و سرزمین های طلائی هست و باغ های زرین و طلائی است که خداوند به آن منطقه داده است و آب و هوای مدیترانه ؛ آب زیاد و جنگل های زیاد و درخت های زیتون و طبیعت زیبا و پرندگان خوب ، یک فضای لطیف و دلچسب برای کسانی که حالا از آن سرزمین داغ و پر رنج و پر آسیب نجات یافتند ؛ گویا دارند به یک منطقه ی ییلاقی می روند ، ((ألذی بارکنا حوله.......)) پس هم برکت معنوی أنبیاء هست و هم برکت مادی در آنجا هست، و در سوره ی مبارکه ی أعراف هم باز سخن از همین برکت می باشد ؛ خدای بزرگ شما را به این سرزمین آورد و آنگاه شما وقتی که نفس راحت کشیدید ، گفتید إی نبی الله (موسی) برای ما کتاب بیاور،و قانونی وضع کن، و برای ما نظام شهروندی و نظام إجتماعی و نظام خانوادگی تعریف کن، حالا موسای کلیم دارد تشکیل حکومت می دهد و هر حکومتی نیاز به یک قانون أساسی دارد و نیاز به یک نظام مدرن و مدوّن عالی دارد ، چون نظام که بدون نظم و قانون نمی شود، وعده ی با موسی فقط وعده ی شخصی برای موسی نیست ، این وعده ی چهل شبِ برای دریافت تورات هست ، توراتی که چهل فرمانش تا کنون باقی می باشد ، این چهل فرمانی که موسای کلیم آورد در تورات و در قرآن هم باز در سوره ی مبارکه ی إسراء آن ده فرمانش آمده است ، موسای کلیم باید به مواعده ی کوه طور برود ، و یا به میعاد أربعین لیله برود ؛ أما این تنها نعمت برای موسی که نیست بلکه این نسیم رحمت برای همه ی بنی إسراءیل می باشد ، چون بحث کتاب و فرقان و ضیاءً و ذکری للعالمین در آن مطرح می باشد ،لذا این هم بخش دیگری از تفصیل نعم إلهی هست که خدا در اینجا از آن پرده بر می دارد.

نکاتی در ذیل این آیه ی شریفه مدّ نظر می باشد که باید به این نکات بپردازیم و بعد تطبیقی بین این آیات و آیات سوره ی مبارکه أعراف و طه داشته باشیم:

نکته ی أول این است که : ((و واعدنا موسی........)) در هر سه سوره این کلمه تکرار شده است و در هر سه سوره ، به دو شکل قرائت شده است ، و روایاتی مؤیّد هر دو قرائت می باشد ، ((و وعدنا موسی أربعین لیله......)) أبوعمرو کسائی و بعضی از قرّاء این را قرائت کرده أند ، ((و واعدنا موسی أربعین لیله ...........)) که در این صورت از باب مفاعله می باشد ، اگر به قرائت أولّی باشد خداوند وعده ی ملاقات و مهمانی چهل شب را به موسی داده است ، با این تفصیل که موسی باید پیاده تا کوه طور برود ، ((إنّی ذاهبٌ إلی ربی سیهدین..))و موسی سالکِ مجذوب می باشد تا آنجا سلوک کند و بعد جذب بشود ؛ أما اگر به قرائت دومّی باشد که از باب مفاعله هست و نشانگر فعل بین الإثنینی هست با از این باب است که موسی هم وعده داد ، خداوند به موسی وعده ی إعطاء تورات داد و موسی هم وعده کرد که من چهل شب میهمان شما خواهم بود ، پس این مواعده بود ، یعنی وعده ی دو طرفه و بین ألإثنینی بود ؛ یا خدا وعده کرد و موسی عهد کرد که بیاید و پیمان داد، چون به عهد هم وعد إطلاق می شود ،در هر صورت فعل دو طرفه بوده ، و یک طرفه نبوده است و لذا (وَاعَـدَ) هم در اینجا صحیح و به جا خواهد بود.

 نکته ی دوم این است که : واژه ی موسی عَلَم می باشد ، و به خاطر عجمیت غیر منصرف می باشد ، واژه ی إشتقاقی آن را از چند وجه گفته أند أمّا بهترین وجهی که أکثر مفسرین ترجیح داده أند این است که این کلمه عبرانی می باشد و مرکب از دو واژه می باشد ، مثل فخر رازی و یا دیگران گفته أند کلمه ی ((مـو)) به معنای ماء می باشد و مرکب از مو و شاء می باشد ، مو یعنی آب و شاء یعنی شجر و درخت ؛ چون هنگامی که این بچه را مادر درون دریا رهایش کرد آب این را آورد نزدیک قصر فرعون ؛ توی درخت پر شاخه ای که راه گریز نداشت این تابوت را و گهواره را بُرد توی لایه های این شاخه های درخت ها ، به گونه ای که این تابوت لابلای درخت ها مستور شد ، و آب هم می آمد أما نمی توانست ببرد این گهواره ی این بچه را ، و زن هایی که کار می کردند برای آسیه همسر فرعون و خود فرعون ، آنجا شستشو که می کردند آمدند کنار رودخانه ی عظیم که دیدند صدای بچه ای می آید و لای درخت ها و آب ها بچه ای نمایان شد؛ و إسم او شد موشاء که بعد معَّرب که شد تبدیل به موسی شد، ألبته موسی در لغت عرب به معنای تیغ می باشد؛ و این شعر معروف در مطوّل بود که :

حلقت لحیةُ موسی باسمه                                                                و بهرون إذا ماانقلبا

ولی وقتی عَلَم می شود به این معنایی که در لغت عرب إستعمال می شود به کار نمی رود و درست ترین إحتمالی که بعضی از مفسرین داده أند همین است که یک واژه ی عبرانی است و ترکیبی هم هست از دو واژه و روی این جهت به نام موسی علم شد .

نکته ی سوم این است که : آیا مواعده ی موسی (ع) با خداوند سی شب بوده است یا چهل شب ؛ چون آیات نورانی سوره ی مبارکه ی أعراف نشان می دهند که ((و واعدنا موسی ثلاثین لیله.....))  تمام میقات و إتمام میقات به أربعین می باشد أما أولش مواعده بر سر سی شب بود ؛ و بعدا ده شب دیگر به مهمانی أفزوده شد ، گویا خدا خوشش آمد از این مهمانی ویژه و موسی هم که دلش نمی آید برگردد، خداوند ده شب دیگر به این مهمانی با عظمت أفزود و موسی چهل شب مهمان مخصوص دربار خداوند بوده است حال آیا این دو مواعده بوده یا از أول چهل شب مواعده بوده است ؟

 از این آیه إستفاده می شود که از أول چهل شب بوده است أما از آیات سوره ی مبارکه ی أعراف إستفاده می شود که از أول سی شب و بعداً ده شب إلحاق پیدا کرده است ، مرحوم علامه ی طباطبایی معتقد است که درست این است که دو مواعده بوده است ، یک وعده ی أولیه این بود که سی شب بود لذا موسی هم گفت که من سی شب می روم و برمی گردم و بنی إسراءیل هم منتظر بودند که بعد از سی شب برگردد و أصلاً إتخاذ عجل هم به خاطر همین پیش آمد که وقتی موسی در روز سی و یکم بر نگشت آنها (سامرّی ) با آن هنری که داشت مردم را فریفت و گمراه کرد همه به خاطر این بود که گفتند که موسی دیگر بر نمی گردد چون او رفت به سوی خدا و یا مُرد و یا ما را رها کرد و رفت ، روی این جهت غیبت رهبر در جامعه أثر خودش را می گذارد و بحران را إیجاد می کند ؛ و اینها سراغ إتخاذ عجل و آلهه ی جدید رفتند ؛ و روایات ما هم همین را تایید می کند که مواعده ی أولیه سی شب بود ؛ و همین برای بنی إسراءیل بازگو شد و بعداً زمینه ی إنحراف شد ؛ و بعداً خداوند ده شب دیگر به عنوان مواعده ی آخَر و یک عهد دیگر و یک مهمانی دوّمی تمدید کرد برای موسی ، حال چرا در این آیه فرموده که ((و واعدنا موسی أربعین لیله ......)) بسیاری از بزرگان معتقدند که این از باب تغلیب می باشد، و این چهل شب مبارک هم طبق روایات ما سی شب از ذی القعده و ده شب هم از دهه ی أول ذی الحجه بوده است .که موسی کلیم در این چهل شب به راز و نیاز و مناجات و خلوت با حضرت حقّ پرداختند. و روایتی هم در تفسیر شریف عیاشّی هست که مرحوم علامه و دیگران روایت را نقل کردند که خداوند تقدیرش و مشیتّ و إراده أش همان سی شب بوده است أولاً و بعداً بَداء برای او حاصل شد که ده شب دیگر به این مهمانی بیفزاید و چهل شب کامل شد و بداء هم به معنای (ظهورُ ما خَفِیَ له یعنی آشکار شدن أمر پنهان) نیست ، چون آنچه را که أهل سنت از ما شیعیان به عنوان بداء نقل می کنند غلط است که می گویند رافضی ها معتقدند که خداوند یک چیزی می دانست و بعداً عقیده أش برگشت؛ بلکه بداء (إظهار ُما أخفی یعنی آشکار کردن أمری هست که تا کنون بر بندگان مخفی مانده است) می باشد یعنی یک چیزی را که خداوند از أول می دانست و می خواست أنجام بدهد پنهان کرده بود بعداً آن را آشکار کرد ؛ چون اگر از أول می گفت چهل شب شاید بنی إسراءیل آزمونی پس نمی دادند؛ و این جور غربال نمی شدند ، أما وقتی که خداوندسی شب وعده می کند با موسی ((و أتممناه بعشر.........)) و این تمدید ده شب هم حق خود خداوند می باشد و به کسی هم إرتباطی ندارد در اینجا صحنه ی إمتحان برای بنی إسراءیل هم پیش می آید که در واقع به موسی هم جدای از توراتی که وعده دادند فرقان و ضیاءً و ذکراً را هم بدهند ، در این ده شب مهمانی أفزوده شده؛ لذا این گونه می شود فهمید که مواعده ی أولیه ی سی شب بوده و بعداً تکمیل شده و این به بداء می باشد و بداء باید درست تفسیر بشود . و فلسفه ی تدریجی بودن أحکام هم همین است که مثلاً شراب در سال سوم هجرت تحریم شده است و نه اینکه خدا از أول حرمتش را نمی خواست بلکه می خواست أما تدریجاً أحکام بیان شده است که در واقع فلسفه ی تدرّجی بودن أحکام و آیات هم همین است که در واقع هم فرصت بیشتری برای دریافت باشد و هم فرصتی برای این باشد که أفراد ذره ذره به آن صحنه ی إمتحان نزدیک شوند . حال جای این سخن می باشد که قرآن کریم باید بگوید که ((أربعین یوماً و لیله...........)) چون عمده ی کارها بر أساس روز می باشد .

 نکته ی چهارم این است که : سؤال این است که چرا قرآن تکیه روی لیـل دارد و در هر سه جا هم ((لیله......)) می باشد ، و محور را دریافت های شب معرفی می کند با اینکه موسی کوه طور رفته و در واقع خلوت ترین مکان رفته است أما باز هم روز محور دریافت های عاشقانه نیست ؛ بلکه شب آن وقتِ سحر و جایی هست که دیگر همه از نفس می أفتند و همه ی نفس های آلوده قطع می شود و نیمه های شب أراذل و أوباشی که شراب خواری می کنند و قمار می زنند  آنها هم به خواب می روند  و در مورد پیامبر بزرگوار هم هست که در جواهر الکلام هست که  ایشان یک ساعت می خوابید و بلند می شدو دوباره یک ساعت عبادت می کرد و تا صبح کار حضرت همین بود و خواب کامل نداشت و همین طور أنبیاء دیگر؛ و همه ی إتفاق های معنوی از جمله نزول تورات و نزول قرآن و ..........؛ همه در شب بوده است و همین طور إسراء أنبیاء ووو.....؛ پس اینها همه نشان می دهد که شب أهمیت آن بالاست و بعضی هم گفته اند چون شب میزان عدهّ ی شهور می باشد و طول ماه را که 29 روز یا 30 روز می باشد با شب می شناسند .  به این ترتیب  محور در این آیه ی مورد بحث هم می بینیم که شب  قرار می گیرد به لحاظ أهمیتی که شب دارد و بسیاری از أهل دل و به قول بعضی از أساتید مشایخ ما می گفتند که :

هرکس سحر  ندارد                                                    از خود خبر ندارد

و بالأخره آنهایی که به جایی رسیدند در طول مدت زمانی أندک سحرها را بیدار بودند؛  مرحوم ملا صدرا ی شیرازی  در تفسیرشان می فرماید که در عدد چهل  رمزی هست که جز أنبیاء مرسَل و أولیاء کمَّل کسی از سرّ آن خبر ندارد ، که چه رمزی در این عدد می باشد ، که خداوند بعد از چهل روز فرج را می رساند یا مثلاً در چهل سالگی موسی به نبوت می رسد و یا در چهل سالگی پیامبر أکرم (ص) به نبوت می رسد و در سر چهل شب به موسی تورات داده می شود و بعد از چلهّ نشینی ها  جبرائیل در غار حراء به دیدار پیامبر می آید و آیات أولیه  را تلاوت می کند . و انسان بعد از مراحل سلوک می باشد که ((تصفیه و تخلیه و تحلیه )) در این دوران  أتفاق می افتد که انسان کم کم به آن مقام تطهیر می رسد و آب و جارو می کند خانه ی دل را و آلودگی ها می رود کنار و خانه ی دل آماده می شود و حالا که فضای دل آماده شد زمینه ی دریافت نور در اینجا فراهم می شود و إلا حضرت حقّ در دل انسان نمی آید و آن شعر معروف از إمام راحل (قدس الله نفسه الزکیه) هست که :

در  دلم  بود  که  آدم  شوم  أما  نشدم                                                 بی خبر از همه عالم شوم أما نشدم

خواستم برکَنَم از صفحه ی دل هر چه بُت هست                            تا بَرِ پیر خرابات مُکَّرم شوم أما نشدم

آرزوها همه در گور شد إی نفس خبیث                                       در دلم بود که آدم شوم أما  نشدم

به این ترتیب  أنبیاء برای اینکه به این مقام (تسویه و تصفیه و تطهیر کامل و دوری از غبار دنیا و زمینه هایی که غفلت را إیجاد می کند از همه ی این سر و صداهای دنیا منقطع بشوند و به مفام إنقطاع و إنسلاخ إلی الله تعالی برسند باید یک فصلی را جدای از مردم زندگی کنند ولو او موسی باشد و یا پیامبر گرامی ما (ص) ؛ و این دوران میقات چهل شب حضرت موسی (ع) و مهمانی ویژه ی او در  اینجا آغاز می شود ؛ که همین مطالب در سوره ی مبارکه ی أعراف آیات 129 به بعد تکرار شده است.

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

ترتیبی جلسه سوم

((و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم و أغرقنا ءال فرعون و أنتم تنظرون*بقره 50))

 

 پیرامون آیه ی 50 از سوره ی مبارکه بقره در جلسات قبل به بخش هایی از داستان عجیب و معجزه ی باهره و حجج ظاهره ی حضرت حق نسبت به بنی إسراءیل سخن به میان آوردیم؛  البته اینکه حضرت حق آیات را برای بنی إسراءیل بازگو می کند و صحنه را دوباره برای آنها بازسازی می کند این صرفا برای نقل داستان و ذکر إفتخارات بنی إسراءیل و در واقع توجه دادن و عظمت دادن به آنها نیست ، بلکه به عنوان درس عبرت و هشدار از گذشته و رویکردی برای آینده ی آنها هست که اگر باز در برابر معجزات إلهی  بخواهند چشم های خود را ببندند ؛چشم هایی که معجزات آشکار إلهی را با همه ی عظمتش دید ،ولی بعد می بینیم که این بنی إسراءیل چشم هایشان را در برابر همه ی معجزات إلهی می بندند دوباره گرفتار بخت النصرها در تاریخ می شوند ، که در سوره ی مبارکه ی إسراء  در آیات 4 تا 5 این سوره به آن إشاره شده است ،  یعنی یک مرحله طغیان کردید ؛بخت النصر آمد و هیکل سلیمان را به آتش کشید و مسجد الأقصی را به آتش کشید و تمام مردان شما را کشت و زنانتان را به بردگی و إسارت برد و همین طور بچه هایتان را و به طور کلی تار و مار تان کرد ، بعد از آن ماجراء سالهایی گذشت تا کوروش دوباره بنی إسراءیل را نجات داد از دست پادشاه بابل ،آنها را از إسارت و بردگی به در آورد ، و آنها را إکرام کرد و دوباره به سرزمین موعود برگرداند ، و در مرحله ی بعد باز دوباره آنها راه فساد و تباهی را در پیش گرفتند و برای بار دوم  قلع و قمع شدند بنی إسراءیل و پخش شدند در همه ی جهان ، که این داستان نگون بختی این قوم می باشد که دیگر از آن تاریخ هم آنها به هیچ جمعیتی هم نمی رسند و ألآن هم آمار درستی از یهودی ها در تاریخ نیست ، و می گویند حدود چهل میلیون بیشتر نیستند اگر چه مردمانی زرنگ ((مثلا 70 درصد از حقوق دان های آمریکا از یهودی ها هستند و 90 درصد از سرمایه داران آنها از یهود هستند )) أما آمار درستی از آنها در دست نیست و اینها به هیچ جمعیت و حکومت و دولتی هم نرسیدند جز همین چیزی که ألآن در إسرائیل به عنوان دولت إشغالگر صهیونیستی انسان از آنها می بیند؛ این نتیجه ی کوتاه فکری و نادانی و حس گرایی و ظلم هایی است که حالا بعد از این خداوند در این آیات بعد از ذکر آیات باهره و معجزات ظاهره به آنها می گوید که شما چه کردید با این معجزات ، حال بخش هایی از این آیات را که در جلسه ی قبل محضر فضلای عزیز بحث کردیم در إدامه ی این گفتار به نکات دیگری از این آیات خواهیم پرداخت و شبهاتی که هست و مسائلی که هست در ذیل آیات به آنها إشاره خواهد شد .

نکته ی أول این است که : در سوره ی مبارکه ی شعراء دیروز هم دیدیم که ((و کان کل فرق کالطود العظیم)) کلمه ی ((فِـرق)) که در این آیه بود البته ما یک فَرق داریم و یک فِرق أما به آن تکیه ی جدا شده را فِـرق می گویند و فَـرق مصدر می باشد و فِـرق در واقع به آن پاره ی شیء و جدا شده ی شیء و دو نیم شده أش را می گویند ، بعضی گفته أند که اینکه در منابع تاریخی هست که بنی إسراءیل با هم نساختند و لج بازی کردند و گفتند ما از یک راه نمی رویم و با اینها نمی رویم و جدا باید بشویم ، این آیه هم نشان می دهد که ((کل فِـرق کالطود العظیم)) یعنی شکافته ،شکافته شد دریا و هر کدام از اینها مثل کوهی عظیم شد که این پاسخ محکمی می باشد برای تفسیر المـنار و پیروان او که می خواهند معجزات إلهی را به صورت طبیعی و عادی جلوه بدهند که جزر و مدّی بوده و آب پایین رفته و بالا آمده و بنی إسراءیل ردّ شدند و آب آمده بالا و فرعونیان را گرفته است ، به دلیل این آیه ی شریفه که می فرماید آب ها مثل کوهی شد روی هم و أنباشته شد ، و این جزر و مدّ نیست که آنها إدعی کرده اند ، و باز در سوره ی مبارکه ی  إسراء آیه ی 103 باز شاهد دیگری می باشد بر این مدعّی که به داستان پر راز و رمز موسی (ع) إشاره می کند که قرآن می فرماید  تمام أطرافیان موسی و آنهایی که در صحنه بودند و در کنار دریا گرفتار شده بودند همه ی آنها نجات پیدا کردند ، باز در این سوره ی مبارکه ی إسراء دارد که فرعون می خواست ریشه ی اینها را از زمین بکَنَد که در نقطه ی مقابل خداوند می فرماید که فرعون و همه ی آنهایی که با او بودند را جمیعا حتی یک نفرشان هم سالم نماند ما غرق کردیم ، و در سوره ی مبارکه ی طه در أواخر این سوره ی مبارکه در آیات 77 و 78 از آنجا به بعد این قسمت از ماجرای موسی (ع) و داستان معجزه ی کافته شدن دریا از اینجا می باشد «ولقد أوحینا  إلی موسی  أن  أسر  بعبادی ....» که خداوند متعال می فرماید ما وحی کردیم به موسی که شبانه سیر بده بندگان من را ، و بزن برای آنها جاده ای را در دریا که قشنگ خشکِ خشک هم باشد و  تو ترسی هم دیگر در دلت نیست ؛ نه از این می ترسی که دستگیر بشوی و نه از دریا ترس دیگری داری ، و در این هنگام بود که فرعون از پشت سر رسید با لشکریانش  ولی همه شان را خدا یک جا غرق کرد ، و بعدش اینکه بنی إسراءیل  می روند و گوساله ی سامری را می پرستند .

أما نکاتی که باز حالا در این آیه ی شریفه مدّ نظر می باشد یکی این است که: در واقع آنچه در تاریخ بشر أصل می باشد و همچنین در تاریخ خلقت ، شجره ی طوبای توحید می باشد و پرچم داران توحید،  فکرشان و نسلشان و نامشان در تاریخ می ماند چون در قرآن کریم از  ءال إبراهیم، ءال موسی ،ءال یعقوب، ءال طه، ((إنّ الله اصطفی ءادم و نوحا و ءال إبراهیم و ءال عمران علی العالمین .....)) یعنی خداوند اینها را برگزیده است  و گلچین کرده است  از همه ی عالمین ، و این یعنی اینکه اینها و فکر اینها و نسل اینها و نام اینها و أفکار اینها و همین طور أندیشه های اینها همه می ماند و مابقی مثل فرعون علف هرزه می باشند در این باغ هستی ، و أثری هم از آنها در تاریخ نمی ماند ((کأن لم تغن بالأمس.)) که در مورد قوم عاد و ثمود هم می باشد واین نکته ی خیلی مهمی می باشد که توجه داشته باشیم که ما هم دچار خطاء نشویم اگر در یک برهه ای عده ای ظلم کنند  فکر نکند که اینها می ماند مثل قذافی ها و حسنی مبارک ها و بن علی ها و غیرو.....، به این ترتیب نکته ای که قابل توجه می باشد در پایان بحث ما این است که  این کارگاه هستی و کارگاه خلقت إلهی بی صاحب نیست و این گونه نیست که ظالمان در یک طرف حکومت کنند و خداوند در بخش دیگری حکومت کند  و این گونه نیست که حزب إلهی یک گوشه باشد و حزب شیطان هم یک گوشه ی دیگر باشند بلکه همه در زیر چتر مدیریت خداوند هستند و خداوند ((لله جنود السموات و الأرض ..))  و یا ((لله مفاتح الغیب..)) کلید غیب دست خداوند می باشد ، و مقالید دست او است ؛ حال این کلید ها اسم أعظم هستند و یا چیز دیگر ما نمی دانیم ، چون ما که نه کلید داریم و نه با کلید دار رفاقت کرده ایم که به ما هم کلید بدهد در طول عمرمان ؛ که عمرمان هم رو به إتمام می باشد أما خداوند همین کلید هایی را که در إختیار مؤمنان و أولیاء خودش می گذارد این کلید ها ، کلید های دو لبه اند به قول استاد ما ؛ این طرف را می زنی دریا باز می شود ؛همین کلید را وقتی که شما ردّ شدید بر می گرداند دریای منفصل و متفّرق و مجتمع می شود و همه را از بین می برد ، پس این جوری نیست که این کلید رحمت برای همه رحمت باشد بلکه این یک شمشیر دو لبه ای هست که برای أهل إیمان رحمت می باشد و برای کفار هم نقمت و غرق شدن می باشد؛ شاهدش هم از خود قرآن که از  یک طرف می گوید((فأنجیناکم و از طرف دیگر هم می فرماید ((فأغرقنا ءال فرعون..))  البته این برای خدا بار أول هم نیست چون او ((فالق الحبّ و النوی )) می باشد و او کسی است که ((إقتربت الساعه و انشقّ القمر.)) و یا شکافتن دریا و یک قسمت دیگر معجزه ی إلهی هم مسأله ی ریح را به إسارت سلیمان در می آورد و غیرو................؛ پس معلوم می شود که اینها همه جنود إلهی أند و سرِ خود کسی نیست در این عالم ، که  اگر دلش خواست طوفان بکند واگر  دلش هم نخواست آرام بگیرد و معلوم می شود که اگر آن طوفان می زند و جزایر ژاپن را در هم می نوردد این یک خبری هست. به این ترتیب این کلید ها در دست حضرت حقّ أند و کلید هایی که در دست أویند ، در دست أولیاء خدا هم می باشد ، و بعضی ها هم که فکر می کند که معجزه کار خداست و أنبیاء هیچ کاره أند این درست ؛ اما به قول مولانا :

این همه آوازها از شه بُوَد                                                                گرچه از حلقوم عبدلله بود

 

ولی ولایت تکوینی که ما از آن تعبیر به معجزه می کنیم  این أبزاری است که در دست أولیاء  خدا قرار داده خداوند متعال ، و خداوند هم می تواند خودش إشاره بکند دریا شکافته بشود  پس چرا به موسی می فرماید که ((واضرب لهم طریقا فی البحر یبسا.....)) ؟

جواب اینکه: معلوم می شود که ((إنّ الله شاء أن جری الأشیاء علی أسبابها .........)) و ((وابتغوا إلیه الوسیله...........))  و بالأخره برای اینکه این مردم باید بدانند که  بدون موسی به خدا نمی شود رسید ، و نگویند ((حسبنا کتاب الله .)) و یا ((حسبنا التورات...))  و یا نگویند  ما خودمان با عقل خودمان راه می رویم و خوب هم بلد هستیم که  با خدا بندگی کنیم و راه های رسیدن به خدا به تعداد نفوس خلائق هست .پس معجزه درست است که کار خدایی هست أما خداوند این را به دست أولیاء خودش می دهد تا همگان چراغ هدایت را به روشنی و آشکاری عقل در یابند و از مسیر و سبیل حضرت حقّ تبعیت بکند . إن شاء الله خداوند همه ی ما را به مسیر هدایت و معرفت و دین رهنمایی بکند .

ترتیبی جلسه دوم

((و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم و أغرقنا ءال فرعون و أنتم تنظرون*بقره 50))

سخن از نعمت های بی پایان إلهی نسبت به بنی إسراءیل بود و در آیه ی 50 از سوره ی مبارکه ی بقره به تفصیل دیگری؛ یا گزارش دیگری از نعمت هایی که به بنی إسراءیل أرزانی داشته شد خدای بزرگ می پردازد که این تفصیل ماجرا و شرح نعمت هایی که به آنها إرزانی داشت می باشد ؛هدف از ذکر این نعمت ها یادآوری خاطرات گذشته یا بیان خاطرات إفتخار آمیز یا تحقیر ملت های دیگر نیست ؛و أساسا قرآن کریم کتاب قصه و داستان و کتاب رمّان و یاحتی کتاب تاریخ نیست که بگوییم به تمام زوایای تاریخی ماجرا بپردازد ؛ که مثلا این ماجرا در چه سالی و در چه ماهی و در چه روزی از روزهای هفته و در چه ساعتی إتفاق افتاد ویا چه جوری این وقایع شکل گرفت؛ خداوند با این مسائل کاری ندارد چون قرآن کتاب تاریخ نیست ؛ بلکه قرآن کتاب ((ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین)) است؛ پس بنابراین قرآن کتاب هدایت می باشد ؛و کتاب نور است ،و کتاب راهبردی می باشد ، پس اگر قرآن این چنین است، لذا نگاه قرآن به همه ی مسائلی که بازگو می کند چه مسائل علمی ، چه مسائل طبیعی ؛ چه مسائل بیولوژیک؛ و چه مباحث انسان شناسی ،و چه مباحث أختر شناسی ، و أمثال اینها، و حتی مباحث تاریخ ، نگاه قرآن به آن زاویه ی عبرت ها و نقاط روشن ماجرا است که نقش هدایت و نقش نور در زندگی انسان داشته باشد ، قرآن به سراغ روح قضایا و مسائل واقعی عالم می رود ، و کتاب تخیلی نیست ، و بلکه کتابی هست که هر چه می گوید بیان وقایع خارجی است ((و من أصدق من الله ....)) خداوند صادق ترین گفتار را دارد و یک ذره این طرف و آن طرف ماجراها  را نقل نمی کند، و بعد هم غرض از نقل وقائع تاریخی صرفا تعظیم یک قوم و یا تحقیر قوم دیگر و یا أمثال آن، و نقل قصه و داستان و أمثال اینها نیست، بلکه قرآن فقط به عنوان اینکه روح تاریخ را و فلسفه ی تاریخ را و سنت های ثابت و پایدار إلهی را برای همگان بازگو کند و قوانین ثابت و لا ینفَّک و لا یتغَّیر إلهی را که ((لن تجد لسنه الله تبدیلا)) برای این مسائل است که وقایع تاریخی را بازگو می کند ، در اینجا هم وقتی که به تفصیل نعمت ها نسبت به بنی إسراءیل و یهود می پردازد هدف این نیست که یهودی ها را تعظیم بکند یا وقایع إفتخار آمیز پیشینیان آنها را برایشان بازگو بکند و در واقع روی آنها را نسبت به أقوام دیگر بیشتر بکند و سطح توقع آنها را بالا ببرد ، نه بلکه هدف این است که  ما یک خط سیر کلی داریم و آن اینکه ، هر کسی که در مسیر تعالیم أنبیاء و در مسیر إطاعت خدا باشد ،خدا با او است ، و هر کسی هم که مقابل قدرت بی پایان إلهی بایستد و با نعمت های إلهی در گیر بشود ، و نعمت ها را تغییر بدهد (( ذلک بأن الله لم  یک مغیّرا نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن الله سمیع علیم*أنفال 53)) یعنی هر گروهی که متنعم به نعمتی شدند اگر متنعمین ؛متغیر نعمت هم باشند و سوء إستفاده ی از نعمت ها ی إلهی بکنند و در طریق خودش إستفاده نکنند و کفران نعمت کنند ((ولا تحسبنّ الذین کفروا سبقوا ....)) فکر نکنند که جلو أفتادند ؛ و زرنگ هستند  و فکر نکند که بارشان را بستند بلکه بالشان را بستند و خداوند آنها را هم به عذابی دردناک و خزیء در دنیا و آخرت گرفتار خواهد کرد. پس قرآن کتاب تاریخی نیست که مثلا وقتی به داستان یوسف ((ع)) بر خورد می کند سنّ او را بگوید و مدت بازداشت موقت و یا بازداشت دائم او را ذکر بکند و یا در کدام زندان بود و چه سلولی بود و یا غذا چی می خورد ، و چند سال در زندان ماند ،و مسائل دیگری از این قبیل .....؛ که اینها اصلا مهم نیست و بلکه مهم آن است که آن خط سیر أخلاقی را در زندان بازگو می کند؛ ((یا صاحبی السجن ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار ...)) یا ((رب السجن أحب إلّی مما یدعوننی إلیه....)) یعنی خدایا من زندان را ترجیح می دهم به اینکه دامنم آلوده بشود؛ پس ببینید اینها نقطه های عبرت آموز و سازنده هست که در داستان یوسف با اینکه این داستان أحسن القصص می باشد به تعبیر خود قرآن شریف؛ ألبته باید گفت که همه ی داستان های قرآن أحسن القصص می باشد و این إختصاص به داستان حضرت یوسف ندارد مثل مثلا داستان بنی إسراءیل در سوره ی مبارکه ی بقره؛ و در سوره ی مبارکه ی أعراف و یا در سوره ی مبارکه ی أنفال و شعراء ؛طه ، و بالأخره در چند سوره و چند آیه ی قرآن مطرح شده است در آن جاها هم از سنّ موسی سخنی به میان نمی آید ، و یا دوران حکومت فرعون که چند سال بوده صحبتی به میان نمی آید و خیلی چیزها هست که مبهم می باشد، و یا در چه تاریخی اینها بودند؛ قرآن با این مسائل أصلا کاری ندارد ،ولی آن نقاط حساس و عبرت آموز که بیان سنت های پایدار و لایتغیر إلهی می باشد  یعنی روح تاریخ، فلسفه ی تاریخ را خداوند برای ما بازگو می کند.

حال سخن به آیه ی 50 از این سوره می رسد که ((و إذ فرقنا..................)) که عطف به آیات گذشته می باشد ، که صحبت از ((یا بنی أسراءیل اذکروا..................))؛  یعنی به یاد آورید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم ((فرقـنا)) هم فَرَقَ قرائت شده است و هم فرَّق به تشدید، ألبته فَرَقَ مثل مرحوم طبرسی فرمودند که تفریق بین شیئین می باشد و أما فرَّق تفریق بین أشیاء می باشد ، و دو شئیء پیوسته را وقتی از هم جدا می کنند و متفرق می کند و منفصل می کند فَرَقَ معنا پیدا می کند ولی وقتی چند شئیء را از هم جدا می کنند فَرَّق که معنای کثرت هم از آن فهمیده می شود إستفاده می شود ، ألبته در اینجا هر دو قرائت را ما داریم ((وإذ فَرَقنا؛وإذ فرَّقنا..))؛ ((بکـم البـحر)) بعضی ها گفته أند که باء برای سببّیت می باشد و یعنی به محض اینکه شما پاهایتان را گذاشتید بواسطه ی شماها دریا شکافته شد ،أما درست این است که در اینجا باء به معنای لام می باشد ((أی: فرقنا لکم البحر............)) یعنی برای شما و به نفع شما دریا را ما شکافتیم، پس دو إتفاق أفتاد 1- نجات شما 2- غرق شدن هم فکران و هم کیشان فرعون؛ ((و أنتم تنظرون.....))در حالی که شما می نگریستیدبه این ماجرا.

نکاتی که در این آیه ی شریفه مدّ نظر و قابل توجه می باشد این است که: دریایی که شکافته شد توسط حضرت حقّ دریای أحــمر یا دریای قُـلزم بود ؛ و در اینجا صحبت از رود نیست اگر چه بعضی از مفسران گفته أند این رود نیل بود و رود نیل بر أثر جزر و مدّ بود و به صورت طبیعی این واقعه شکل گرفت و در واقع بعضی ها إعتراض کردند و گفتند این به صورت طبیعی بوده لحظه ای که موسی و بنی إسراءیل رسیدند دریا در حالت جزر بوده و آب پائین بوده و این ها به آسانی ردّ شدند و بعد که فرعونیان آمدند حالت مدّ گرفته و بالا آمده و آنها را غرق کرده است ، حالا آیات دیگر را می خوانیم و مشخص می شود که صحبت از ((الیـمّ=رود ))نیست؛ بلکه صحبت از دریا و دریاچه می باشد ، و نه رود و رودخانه ، حال این قوم بنی إسراءیل از کجای مصر رفتند که رسیدند به آن نقطه ، آیات بعدی را می رسیم چون که نقل ماجرا نشان می دهد که این صحنه ی خیلی خطرناکی بوده ، چون در سوره ی مبارکه ی شعراء ما این واقعه را دوباره مشاهده می کنیم ؛ در سوره ی مبارکه ی شعراء آیات 52 تا 63 هست که ((و أوحینا إلی موسی .

 أن أسر بعبادی إنکم متبعون* فأرسل فرعون فی المدائن حاشرین*إنّ هؤلاء لشرذمه قلیلون* و إنهم لنا لغائظون*و إنّا لجمیع حاذرون*فأخرجناهم من جنّات و عیون*و کنوز و مقام کریم *کذلک و أورثناها بنی إسراءیل *فأتبعوهم مشرقین*فلما تراءَ الجمعان قال أصحاب موسی إنا لمدرکون*قال کلاّ إنّ معی ربی سیهدین* فأوحینا إلی موسی أن أضرب بعصاک البحر فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم* و أزلفنا ثَّم الآخرین*و أنجینا موسی و من معه أجمعین*ثُّم أغرقنا الأخرین*))  یعنی ما به موسی وحی کردیم که شبانه بیرون ببر؛ ((أسـر)) از إسری می باشد و سیر در شب را إسری می گویند، و فرعونیان تصمیم دارند که شما را نابود کنند و شما تحت تعقیب هستید و می خواهند کلاّ شما را نابود کنند ، فرعون هم خبر دار شد که اینها از شهر شبانه بیرون رفته أند و در شهر هم خبر پیچید که آماده باشید و برخیزید که بنی إسراءیل نباید از چنگ ما به آسانی بگریزند و باز خطر آفرین بشوند، چون اینها بت های ما را شکستند ، و در واقع به ما آسیب زدند؛ و باز قرآن می فرماید از زبان فرعون خطاب به لشکریانش که اینها یک عده بی سر و پایند، و اینها خشم و غرور ما را جریحه دار کردند ، تا می رسد به آیه ی 61 که می فرماید؛ حرکت کردند و به سرعت ردّ یابی کردند و خودشان را رساندند با تجهیزات کامل، به پشت دریا ، و هر دو گروه هم همدیگر را می دیدند ، و أصحاب موسی نفس هایشان بند آمد و گفتند که ((و إنّا لمدرکون)) که کار ما تمام است ، و دستگیر شدیم ، حضرت موسی در اینجا هست که می فرماید ((کلاّ .........)) کلید دار این عالم با ما است ، و همه چیز به دست اوست، و او ما را هدایت خواهد کرد .

 نکته ای که قابل ذکر است این است که: ، اگر واقعا این جوری بود که ((بعضی از أفراد و مستشرقان و بعضی از آنهایی که تلاش دارند معجزات إلهی را به صورت مسائل طبیعی و عادی تفسیر بکنند)) دریا جزر و مدّ داشت و اینها زمانی رسیدند که آب پایین بود پس دیگر جای ترسی نبود که ..... چون می رسیدند و از آب هم ردّ می شدند و اینکه اینجا قرآن دارد نقل می کند که همدیگر را دیدند و أصحاب موسی گفتند کار ما تمام هست ، این یعنی اینکه از راه طبیعی راه فرار بسته می باشد ، و ثانیا اگر به صورت طبیعی بود موسی می گفت که بزنید و از داخل این آب فرار کنید و دیگر هیچ نیازی به جمله ی ((کلاّ.......)) و جملات دیگر هم نبود ، و ثالثا، ((فأوحینا..........)) یعنی بزن با این عصایت به این دریا و موسی کلید به دستش داده شده و قرآن هم می گوید ((فانفلق..........)) یعنی دریا شکافته شد.

حال جای سؤال این است که آیا این جملات معنایش این است که آب پایین آمده است ، و یا وقتی فرعون رسید آب بالا آمد ، تازه بر فرض هم که جزر و مدّ بشود آیا این قدر در این فاصله ی أندک آب پایین می آید که آدم ها به راحتی ردّ بشوند و یک لشکر عظیم دیگری یک جا غرق بشوند ، این که إمکان ندارد ، بلکه قرآن می فرماید ((کالطود العظیم.)) یعنی مثل کوه ها و جبال ،  آب ها روی هم أنباشته شد و جاده ی خاکی و ((وأزلفنا...............)) قرآن می فرماید که ما همه ی آنها را نجات دادیم و حتی یک نفر از آنها هم غرق نشدند و از آن طرف هم ((و أغرقنا ءال فرعون و من معه جمیعا........)) از آنها هم یک نفر سالم نماند ، و قرآن می فرماید که ما آنها ((قوم موسی)) را گرفتیم و بقیه((قوم فرعون)) را به دام أنداختیم پس این هم شواهدی بود که در قرآن نشان داد که این واقعه یک واقعه ی طبیعی و به صورت عادی و به صورت جزر و مدّ نبوده و شواهد زیادی که از آیات دیگر إستفاده می شود .

و خلاصه نکته ی پایانی بحث إمروز ما اینکه : ((لله مقالید السماوات و الأرض .............)) و یا ((لله جنود السماوات و الأرض))  یعنی همه ی آسمان و زمین جنود حضرت حق هستند ، أما کلید گنج- ها و أسرار إلهی هم هستند ، یا کلید رحمت های إلهی هم هستند و إتفاقا أبزارهای خداوند کلید دو منظوره أند و کلید دو لبه أند ، که یک طرفش رحمت برای أهل إیمان هست و یک طرفش هم نقمت و بلاء برای کفر و کافران می باشد ، می خواهد دریا شکافته بشود و می زند به دریا ، درهای رحمت برای أهل إیمان باز می شود و در آیه ی 50 دیدیم که ((فأنجیناکم.......)) که  بلا فاصله کلید را بر می گرداند و می شود ((وأغرقنا ءال فرعون....)) همین أبزار نجات و کلید گشایش و رحمت می شود أبزار غرق شدن و عذاب برای کافران و کسانی که با آیات إلهی سر ستیز و جنگ و مقابله و تضاد و در گیری دارند ، خداوند آنها را به خاک مذلّت می کشاند با همین أبزارهایی که دارد و این کلید ها را خداوند به دست هر کسی هم نمی دهد و برای هر کسی هم اینها گشایش ندارند و این کلید ها وقتی دست حضرت سلیمان قرار می گیرد آتش را تبدیل به گلستان می کند و وقتی دست نوح قرار می گیرد طوفان را می خواباند و از طوفان های بلاء می گذرد  و یا وقتی دست موسی قرار می گیرد دریا را  می شکافد و فرعون و فرعونیان را غرق می کند ،

اینها همه نشان می دهد که مسأله ی نعمت عظیم نجات بنی إسراءیل در ان لحظات سخت و نفس گیر یک أمر طبیعی و عادی و فیزیکی نبوده و بلکه یک مسأله ای فراتر از طبیعت و مادهّ و متافیزیک بوده و در واقع چیزی جز ظهور نعمت عظیم إلهی نمی توان از آن یاد برد .             

والحمد لله رب العالمین

ترتیبی جلسه اول

((و إذ نجیّناکم من ءال فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبّحون أبناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء منّ رّبکم عظیم 49* بقره))

پیرامون آیه ی 49 از سوره ی مبارکه ی بقره به عنوان گفتار پایانی این آیه دو مطلب را خدمت سروران عزیز تذکر بدهم و بحث را در مورد این آیه خاتمه دهیم . پیرامون آیه ی 49 که سخن از نجات  بنی إسراءیل از آل فرعون به میان آمد در پایان فرمودند که ((و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم))

 در این فراز از آیه دو إحتمال مفسران داده أند :

 إحتمال أول آن است که: مشارٌ إلیه إسم إشاره((ذلکم)) عبارت از همان نعمت إلهی باشد که در صدر آیه به صورت نجات بنی إسراءیل و آزادی آنها از زیر یوغ ستم فرعونیان و قبطیان بوده باشد  این آزادی نعمت أندکی نیست و به آسانی به دست نیامد و با نعمت و معجزه ی إلهی به أنجام رسید؛ أما این پایان کار نیست. خودِ این نعمت ؛ و خودِ این آزادی ؛و خودِ حکومت دینی بنی إسراءیل: (موسی، سلیمان و داود) زمینه ی إبتلاء و بستر آزمایش و آزمونی دیگر برای بنی إسراءیل است این گونه نیست که ما فکر کنیم آزمایش خدا فقط با بلاء هست و بلکه إبتلاء در قالب بلاء و شرّ می باشد. ((فأما الإنسان إذا ما ابتلئه ربه فأکرمه و نعمه فیقول ربی أکرمن.فجر*15)) در أول آیه صحبت إبتلاء و آزمایش انسان می باشد و آزمایش هم یا با نعمت هست و یا با نقمت، منتهی ما فکر می کنیم که هر جایی که خدا نعمتی را می رساند  خدا ما را دوست دارد و پاداش به ما داده و این پایان کار است در حالی که نه نعمت های إلهی یک آزمون سنگین تر و مهّم ترند و إتفاقا آزمون با نعمت را أول خدا ذکر می کند . پس إبتلاء و آزمایش و فتنه ی او تنها در قالب تقدیر رزق ((قدر علیه رزقه)) که فشار بیاورد به انسان و انسان را در تنگنا قرار بدهد نیست که ببیند تو چه کار می کنی بلکه گاهی أوقات هم به تو نعمت می دهد برای اینکه غرق در نعمت بشوی و خدایی ناکرده گاهی نعمت ها ،نعمت إستدراج می شود بر فرد که ذره ذره انسان غرق در نعمت ها و لذت ها و شهوات می شود و دوباره غفلت انسان را فرا می گیرد و از مسیر بندگی فاصله می گیرد این یک إحتمالی هست که مفسرانی مثل فخر رازی این إحتمال را ترجیح داده أند و گفته أند چون آیات از 40 به بعد پیرامون إمتنان و منّت گذاشتن حضرت حقّ بر بنی إسراءیل و هشدار دادن به آنهاست باید صحبت از نعمت ها باشد و یعنی نعمت ها هم زمینه ی آزمایش أند .

إحتمال دومی که در آیه داده شده این است که: (( و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم)) إسم إشاره مشارٌ إلیه آن ((یسومونکم سوء العذاب ......إلخ)) و بلاها و رنج ها و قتل هایی باشد که از جانب فرعونیان به بنی إسراءیل تحمیل می شد برای اینکه شما را بیازماید که شما چه کار می کنیداگر این فشارها را نبینید که به تعبیر معروف هم می گویند که تا کنجد فشار را نبیند از خودش تولید روغن نمی کند و خداوند انسان ها را می آزماید و فشارهای زیادی گاهی بر آن ها تحمیل می کند برای اینکه ((لعلهم یتضرعون یا لعلهم تتقون)) و برای اینکه انسان ها ناله و زاری کنند و أشک بریزند و به درگاه خدا برگردند و إتصال با منبع فیض پیدا کنند که ((یا من سلاحه البکاء ))که این دعا أسلحه ی أنبیاست ،گریه أسلحه ی أهل إیمان است، و گریه أبزار أهل توحید است و خیلی مهم است که انسان خصوصا أهل علم أشک چشم نداشته باشد بی فائده هست و أستاد ما ((حفظه الله)) در ذیل آیه ی شریفه ی ((و کان عرشه علی الماء)) می فرمایند این عرش إلهی بر روی أشک چشم بسترش نهاده شده است و به قول شاعر:

به جز أشک چشم و به جز ناله ی دل

نباشد به دست گرفتارها

پس بنابراین این أشک خیلی مهم هست و این أشک دریایی از آتش را خاموش می کند و انسان را در واقع تطهیر می کند و پاک می کند و انسان را متصل به منبع  جوشان فیض إلهی می کند  و این هم چیز ساده ای نیست و أنبیاء أهل بکاء بودند و أئمه ی معصومین هم أهل بکاء بودند و أولیاء إلهی أهل بکاء شب و بکاء روزأند و نمی شود أصلا بدون این بکاء إتصال پیدا کرد به دریای إلهی و عرش إلهی، ((وفی ذلکم بلاءٌ)) اینها آزمایش بود که شما گریه کنید و ناله کنید و ضجّه بزنید چون روایت هم داریم که در آخر الزمان مردم باید از خدا بخواهند که به خاطر گناهان ما ؛ و به خاطر أهل بیت که حالا روایت هم داریم که زیاد صلوات می فرستادند که از خدا خواستند که به خاطر حرمت محمد و آل محمد صلوات الله علیهم باقی گناه بنی إسراءیل را ببخشد و ظلم فرعون را پایان بدهد یعنی خواستند از حضرت حقّ که دیگه ما إشتباه کردیم و از این گناهان بالأخره دست می کشیم و تو هم سیّئات ما را ببخش چون هر بلائی که سر آدم می آید زمینه أش از خودماست  و اگر ظالم و ستمگری بر انسان مسلط می شود یک کاری بالأخره إتفاق افتاده یک زمینه ای هست و باید یک فشاری ببیند تا برگردد به سمت خدا و آنها از خدا خواستند که فرج موسی را نزدیک کند و از باقی گناهان بنی إسراءیل هم بگذرد و فرج موسی را نزدیک کند چون عصر ظهور موسی بود و همه منتظر ظهور او بودند و ألآن هم داستان همان است عصر ظهور مهدی موعود است که بقیه الله هست که دنباله ی همان سلسله ی أنبیاء است که آبرو و کلام خدا و وجه الله هستند و إمام عصر (ع)هم که عصاره ی همه ی اینها می باشد به شهادت خود قرآن ((والعصر......عصر1*2*3)) که قسم به وجود نازنین إمام عصر هست که در واقع إمام زمان علیه السلام إمام عصر هست چرا؟ چون عصاره ی همه ی عالم می باشد و او وقتی خودش ظهور می کند این آیه را می خواند ((بقیه الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین )) بالأخره ذلکم در آیه ی ما نحن فیه می تواند إشاره ی به شرور و بلاها و مصیبت هایی باشد که بر سر بنی إسراءیل آمد بعد دارد که ((من ربکم))

سؤال: مگر شرّ هم از جانب خداست؟

 جواب؛ بله توضیح مطلب اینکه:

چون ما تا به حال می گفتیم شرّ أمر عدمی هست و از جانب خدا نیست مرحوم أمین ألإسلام طبرسی در مجمع البیان این عبارت را نقل کردند که مولی علی (ع) در بستر بیماری أفتاده بودند و عده ای رفتند به عیادت مولی فرمودند که شما چگونه هستید ؟مولی فرمودند که ((علی شرٍ))یعنی در حال خوبی نیستم و در حال شرّ هستم گفتند مگر می شود که خدا به حجتش در زمین شرّ بدهد فرمودند بله و این آیه ی شریفه را تلاوت فرمودند ((ونبلوکم بالشر و الخیر فتنه و إلینا ترجعون.....أنبیاء35)) یعنی می آزماییم شما را هم با خیر و هم با شرّ به عنوان فتنه شما را می آزماییم  و باز در سوره ی مبارکه ی أعراف هم باز همین معنا را داریم در آیه ی 168 و همه ی اینها هم به خاطر این است که به طرف خدا برگردندو از خواب غفلت بیدار بشوند و باز در آیه ی دیگری هم هست در سوره ی مبارکه ی أنعام؛ پس اگر کسی صادقانه إلتجاء و تضرع به خداوند بکند و صادقانه این جنگ درون را شروع بکند مسلما این أشک ها هم انسان را می شوراند؛ به این ترتیب هر دو إحتمال در آیه ی شریفه وجود دارد که هم می تواند بلاء از ناحیه ی خداوند باشد و هم شر ّ پس اینکه بعضی از ثنویین و دو گانه پرست ها  فکر می کنند در جواب باید بگوییم که خدا دو تا نیست و خدای خیر  با خدای شرّ هر دو یکی می باشد، طبق صریح آیات قرآن شریف که گذشت؛ منتهی شرّ أمری نسبی می باشد و ما شرّ مطلق نداریم .

مطلب دوم که در جلسه ی قبل هم گفته شد منتهی إمروز تکمیل می شود این است که :فکر نکنیم که نظام عالم تقسیم شده است و گاهی سلاطین و گاهی هم أولیاء خدا در جهان حاکم أند، بلکه خداوند به عنوان باغبان هستی و صاحب این بوستان آفرینش خودش را حاکم این عالم معرفی می کند ((قل اللهم مالک الملک.....)) او نه تنها مالک ملکوت است مالک مُلک دنیا هم هست و اگر به هر کسی نعمتی را و مُلکی را و سلطنتی را و مدیریتی را می دهد به عنوان یک سلطنت عام و یا در یک حوزه ی خاص و کوچک این یا به عنوان موهبت بهش می دهد با به عنوان نعمت إستدراج ولی مال خودش که نیست؛ بنابراین او هم می دهد و هم می گیرد.

 أما أصل حاکمیت از آنِ أولیاء خدا و أنبیاء إلهی هست که دیروز هم گفتیم که اینها مثل روزها به هم متصل أند أما طاغوت ها و سردمداران خود سر و حاکمان ستمگر اینها خواب های پریشانی هستند که برای تاریخ إتفاق می افتند  و این ها به هم إتصالی ندارند  خوب این باغبان درست است که فرصت می دهد و بذر أفشانی می کند و آبیاری می کند و در سایه ی این نعمت ها همه می رویند أما علف های هرزه را می کَنَد ((و قطعنا دابر الذین ظلموا.....)) و او را به باد فناء می دهد و این جوری نیست که بگوییم این ظالم ها ریشه دارند و نمی شود کارشان کرد نه بلکه شما اگر تاریخ را ورق بزنید می بینید که چقدر دیکتاتورها و طاغوت ها و قلدر ها و پنجه دارها و حکومت دارهای مقتدر که به قول ویل دورانت می گوید تمدن های عالم مثل انسان ها هستند و می گوید که آدم ها أول دوران بچگی شان می باشد بعد دوران جوانی و نشاط و قدرت و شهوت و اوج قدرت می باشد و در سنّ چهل سالگی به کمال تمام توانایی ها می رسد و بعد از سن چهل سالگی انسان فکر می کند که چند پلّه باید بالاتر برود ولی کم کم سیر نزولی شروع می شود و همین جوری ضعیف و ضعیف و نحیف می شود و می افتد و می میرد سه دوره ی تاریخی را در هر تمدنی ویل دورانت ذکر می کند و می گوید که ملت ها أولا به سمت بندگی خدا می روند و با بندگی و عبودیت و انسانیت و أصل أخلاق و عدالت و شرافت و حقوق إجتماعی حکومت ها شکل می گیرند بعد مرحله ی تثبیت هست و بعد از این مرحله هم کم کم از مسائل معنوی فاصله می گیرند و به سمت علم و عقلانیت می روند جلو یعنی أرزش های دینی را کنار می گذارند و می روند سراغ صحبت های علمی و علم و بعد از این مرحله به دنبال شهوات و خواسته های نفسانی و مرحله ی پایانی شان إنحطاط و سقوط و نابودی آن تمدن می باشد.

به این ترتیب خلاصه ی سخن این شد که: خداوند باغبان هستی می باشد و این گونه نیست که یک بخشی از حاکمیت و قدرت دست سلاطین باشد و یک بخشی از آن هم دست خدا باشد و یا مثلا یک طرف خدا باشد و یک طرف شیطان نه بلکه همه در تحت مدیریت و سیطره ی إلهی أند و شیطان هم کلب معلَّم خداوند می باشد و او هم در یک قسمتی دارد مأموریت خودش را أنجام می دهد و سلاطین هم مُلک و شوکتشان یا به عنوان إستدراج و یا عطیه ی إلهی که یک خوبی داشته و خدا به او این نعمت را داده است که یک مدت حکومت بکند  و مُلک دست اوست و به قول علامه مرحوم شهید مطهری می گوید فکر نکنید که أنبیاء مثلا ألآن چه کاره أند بلکه ألآن سه میلیارد انسان روی کره ی زمین بر أساس أفکار و أندیشه ها و دریافت های معرفتی أنبیاء دارند زندگی می کنند یعنی یهودیت؛ مسیحیت؛و إسلام ؛ و اگر إمروز علمی در جهان می باشد همه و همه میراث أنبیاست و هر جا هم که(( به قول سید الاستاذ ))حرف خوبی شنیدید بدانید که ریشه در تعالیم أنبیاء دارد .

پایان سخن هم همان تعبیر قرآن هست که ((أما الزبد فیذهب جفاءو أما ما ینفع الناس و یمکث فی الأرض ))

زَبَد آن کف ها و خار و خاشاک های روی آب هست که سیل که می آید و حرکت می کند أما وقتی هیجان و حرکت سیل تمام می شود این آب می ماند و آن کف ها و خار و خاشاک ها خود به خود از بین می روند ستم کاران تاریخ هم همان زبد هستند که محکوم به نابودی هستند در تاریخ و ما می بینیم که از آل فرعون امروز در دنیا خبری و أثری نیست ولی از بنی إسراءیل و موسی و آل موسی و آل إبراهیم خیلی خبر ها هست و هم دینشان و هم مکتب شان باقی مانده است و همین طور دین حنیف و کوثری که خدا باقی گذاشت همین طور بر جبین تاریخ می درخشد .      

 وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین